زندگی و سلوک عارف بالله جناب شیخ جعفر مجتهدی بگونه ای خاص از دیگران متمایز است ، ایشان در توسل به ائمه معصومین (ع) بسیار استثنایی و ممتاز بوده و در تمام مراحل زندگی شگفت خویش همواره منادی یک پیام اصولی بودند :
« توسل و محبت خالصانه و هر چه بیشتر به اهل بیت (ع ) »
بگونه ای که هیچ گاه از ایشان دیده نشد که جز فرا خواندن افراد به سیره ائمه اطهار (علیهم السلام) کار دیگری از ایشان سر زده باشد
سخن از کرامات و حکایات ایشان بیشتراز این جهت قابل توجه است که یک عاشق و سالک راستین الی الله تا چه حد می تواند در این مسیر به تعالی برسد ، در این صورت است که می بینیم داشتن کرامتی مثل طی الارض و صد ها کرامت بی بدیل برای ایشان کاملا عادی است و ملاک اصلی در مکتب ایشان میزان خلوص نیت وتوسل به اهل بیت (ع ) است ...
مکتبی که ایشان خود را غلام آن می دانستند و به عمل نیز آنرا ثابت کردند ... آنچه در این بخش در مورد زندگی این خدمتگزار اهل بیت (علیهم السلام ) نقل شده تنها قسمت بسیار کوچکی از حکایاتی است که قابل نقل و ذکر بوده و تنها قطره ای است از بسیار ... اما پیش از آن لازم است که در مورد شیوه خودسازی و سلوک ایشان نکات بسیار مهمی را ذکر نماییم .
گفتار زیر توسط استاد محمد علی مجاهدی از شاگردان خاص و ارادتمندان جناب مجتهدی در مورد شیوه سیر و سلوک ایشان نوشته شده که برای آشنایی هر چه بیشتر توصیه می کنیم پیش از خواندن سایر قسمتها آنرا مطالعه بفرمایید :
1- شیوه سلوکی آقای مجتهدی در توسل مستمر به حضرات معصومین (علیهم السلام) خصوصاً مولی الکونین حضرت ابی عبد الله الحسین (علیه السلام) کاملاً نمودِ عینی پیدا میکرد و اگر روزی صد بار نام سالار شهیدان را در محضر ایشان بر زبان میراندند در هر بار به حدی منقلب میشدند که بیاختیار به سان ابر بهار میگریستند و بغضی دیر پای گلوی ایشان را در هم میفشرد، به طوری که اغلب قادر به ادامه صحبت نبودند و کلامشان در این حال ناتمام میماند.
2- میزان محبتی که در اعماق وجودشان نسبت به ائمه اطهار (علیهم السلام) ریشه دوانیده بود، در بیان و توصیف نمیگنجد و میفرمودند که:
« به برکت محبت این ذوات مقدس راه چندین ساله را میتوان در فاصله زمانی کوتاهی طی کرد و حجابها را از میان برداشت. »
مرحوم حجت الاسلام نصیری بر این باور بود که:
« میزان محبتی که در قلب جناب مجتهدی نسبت به آل الله وجود دارد اگر در میان مردم تقسیم کنند همه مردم عاشق آن ذوات مقدس میگردند! »
3- بارها آقای مجتهدی بر این نکته پای میفشردند که:
« خدمت خالصانه به خلق خدا خصوصاً به شیعیان و محبان آل الله، راه دور و دراز مقصود را نزدیک میکند و در اثر توفیق خدمت میتوان جاده صد ساله را به گامی طی کرده، و دل شکستهای را به خاطر خدا آباد کردن میتواند پشتوانه مطمئنی برای آبادی دنیوی و برزخی و اخروی انسان باشد. »
4- جناب ایشان اهل سلسلهای نبودند چرا که مجذوبان سالک را با سلسله و خانقاه کاری نیست. روزی به من فرمودند که:
« در مسیر سیر برزخی خود به مکانی رسیدم که با موانعی مخصوص محصور شده بود و اقطاب را در آن مکان گرد آورده بودند وقتی از علت آن جویا شدم گفتند که اینان باید در انتظار مریدان خود بنشینند تا به همراه آنان در پیشگاه عدل الهی حاضر گردند و پاسخگوی ارشادات خود باشند. »
5- ادب آقای مجتهدی زبانزد خاص و عام بود و برای ذراری ائمه اطهار (علیهم السلام) خصوصاً، احترام فوق العادهای قایل بودند و پیش از عارضه سکته مغزی، در پیش پای آنان تمام قد بلند میشدند و به ندرت اتفاق میافتاد که در حضور آنان بنشینند و به هنگام خداحافظی در نهایت ادب آنان را تا در خروجی بدرقه میکردند.
6- برای زایران حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و کریمه اهل بیت حضرت معصومه (علیها السلام) و کسانی که برای زیارت مسجد جمکران میرفتند، احترام زایدالوصفی از خود نشان میدادند، خصوصاً زایرانی که با قلبی شکسته و با حالی زار و خسته توفیق بر قراری ارتباط معنوی با این ذوات مقدس را پیدا میکردند با پذیرایی روحانی این مرد بزرگ رو به رو میشدند و به هنگام حضور در عتبات عالیات نیز همین شیوه مرضیه را درباره زایران معمول میداشتند.
7- جناب آقای مجتهدی میفرمودند که:
« هر سالکی به رفیق راه نیاز دارد تا به اتفاق در مسیر مشترکی که دارند طی طریق کنند . »
از مرید بازی جداً در پرهیز بودند و آن را دام راه اولیا میدانستند.
8- جناب آقای مجتهدی علاوه بر قرآن کریم و نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه و ادعیه مأثوره، یاران همراه را به مطالعه غزلیات حافظ و وحدت کرمانشاهی و نیز مراثی عاشورایی عمان سامانی و حجت الاسلام نیرتبریزی تشویق میکردند و خود نیز در ضمن توسلات از اشعار این بزرگان غافل نمیشدند.
9- در محفلی که ایشان حضور داشتند جایی برای غیبت و تهمت وجود نداشت، زیرا جاذبه وجودی ایشان اجازه صحبتهای متفرقه را به احدی نمیداد چه رسد به مطالبی که آلوده به دروغ و غیبت و تهمت باشد! محضر ایشان سرشار از معنویت و شور و حال بود و انسان در محضر آن مرد خدا احساس سبکباری عجیبی میکرد به طوری که گاه وجود خود را نیز فراموش کرده و از گذشت زمانی بیخبر میماند.
10- ایشان هیچگاه دستور و یا ذکری به افراد نمیدادند و اگر باطناً ناگزیر از این امر میشدند آن را به صورت غیر مستقیم بیان میکردند. مثلاً اگر بر طرف شدن مشکل فردی را در رفتن به مسجد جمکران میدیدند. میفرمودند:
« انشاءالله به مسجد جمکران میرویم و در آنجا دامن حضرت ولی عصر (علیه السلام) را میگیریم و مشکل خود را بر طرف میکنیم. »
11- حضرت آقای مجتهدی به ندرت به تعریف و یا تکذیب افراد میپرداختند مگر این که خود را باطناً ناگزیر میدیدند، و تکذیب ایشان نیز گزنده به نظر نمیرسید به شکلی که اگر قرار بود که صفت زشت یا عمل نکوهیده یک مدعی سلوک و ارشاد را مورد نقد قرار دهند :
اولاً در پاسخ سئوال کننده، نام طرف را تکرار نمیکردند و با ایراد مثالی از دیگران، مسأله را مورد بررسی قرار میدادند و به هنگام تعریف از اشخاص نیز، شور و حال فعلی آن شخص را در نظر میگرفتند و بیآنکه گذشته و یا آینده او را در تعریف خود دخیل بدانند، در جملهای کوتاه نظر خود را ابراز میداشتند.
12- من شخصاً در طول آشنایی دامنه دار و طولانی خود با آقای مجتهدی هرگز مشاهده نکردم که ایشان دیناری از افراد پول دریافت دارند و یا از افراد انتظار مادی و مالی داشته باشند، بلکه مطلب کاملاً بر عکس بود و ایشان برای رفع مشکلات مالی افراد از خود مایه میگذاشتند .
13- آقای مجتهدی در صورتی که یکی از دوستان خود را در خور شنیدن رازی میدیدند و باطناً خود را از این امر ناگزیر مییافتند از تجربههای سلوکی خود یا خاطرههای شیرینی که داشتند با او صحبت میکردند و این گونه نبود که هر کس که از راه برسد این توفیق شامل حالش گردد! و تعداد این دوستان رازدار حضرت آقای مجتهدی از انگشتان دست تجاوز نمیکرد و این که امروز هرکجا میروید صحبت از ایشان و مکاشفات و کرامات آن مرد خدا است اغلب این گفتگوها با واسطه صورت میگیرد یعنی این مطلب را در جایی شنیده و یا خواندهاند و از همین روی اختلافات و تفاوتهایی در نقل قولها راه مییابد که گاه اصل مطلب را زیر سؤال میبرد!
14- در انتساب برخی از مطالب به آقای مجتهدی باید جداً تردید کرد زیرا برخی از آنها با روش سلوکی آن مرد بزرگ منافات دارد. امیدواریم که طالبین راستین ، از روش سلوکی و نقطه نظرات ایشان به خوبی واقف گردند و در عدم پذیرش مطالب سخیفی که با کیان و شخصیت آن بزرگوار در تضاد است، تردید نکند و حداقل در صورت تردید با مراجعه به یاران صادق و راستین ایشان صحت و سقم مطلب را جویا شوند.
15- آقای مجتهدی احدی را تحت عناوینی از قبیل: جانشین و نایب مناب خود معرفی نکردهاند و اگر چنین اتفاقی صورت میگرفت با شیوه سلوکی ایشان کاملاً در تضاد بود، چرا که روش سلوکی مجذوب سالک با روش متداول در سلسلههای درویشی کاملاً فرق میکند و کار سالکان مجذوب آن هم از نوع خانقاهی آن را نباید با شیوه مجذوبان سالک یکی دانست.
16- آقای مجتهدی بارها بر این مطلب تأکید میکردند که صرف حضور افرادی در محضر انسانهای وارسته و راه رفته نمیتواند ملاک کمال سلوکی آنها باشد، بلکه نشان دهنده توفیقی است که هر از گاه خداوند نصیب آنان میسازد تا از مشاهده اولیای خدا به خود آیند و پا در راه خود سازی بگذارند و با تزکیه نفس و تحمل ریاضتهای شرعی عملاً در راه سلوک الی الله گام بردارند و میفرمودند:
« هر سالکی باید با پای خود این مراحل را طی کند و با پای دیگران نمیتوان طی طریق کرد. »
در آن سفره غیر از خون نمی دیدم!
استاد مجاهدی نقل کردند :
به خاطر دارم که در معیت آقای مجتهدی، ناهار را میهمان یکی از دوستان بودیم. صاحب خانه بر خلاف قولی که داده بود سفره نسبتاً رنگینی را تدارک دیده و سرگرم کشیدن غذا بود.
جناب مجتهدی که در کنار سفره نشسته بودند غذا صرف نمیکردند ولی چشم از سفره هم بر نمیداشتند! اصرار صاحب خانه به ایشان برای طرف غذا سودی نداشت و میفرمودند:
شما راحت باشید! من چندان میلی به غذا ندارم.
دوستان میدانستند که باید به ایشان اصرار نکنند و راحت شان بگذارند، شاید صاحب خانه تصور میکرد که جناب مجتهدی نوع غذا را نپسندیدهاند واز آن خوششان نمیآید!
به هر حال سفره بر چیده شد و تمامی دوستان به دنبال یافتن پاسخی برای این سئوال بودند که:
چرا ایشان گرسنه از سر سفره برخاستند و حتی لقمهای از غذا تناول نکردند؟!
فردای آن روز به خدمت شان شرفیاب شدم. تنی چند از دوستان نیز حضور داشتند. مرحوم مصطفوی از ایشان پرسید:
دیروز ظهر، چرا غذا میل نفرمودید؟!
گفتند:
آقاجان! من در آن سفره غیر از خون نمیدیدم! این غذا از پول نزول تهیه شده بود و خوردن نداشت!
ما همگی صاحبخانه را میشناختیم، مردی نبود که آلوده به نزول باشد. زندگی متوسطی داشت و با عفاف و کفاف زندگی میکرد و هضم فرمایش جناب مجتهدی برای دوستان دشوار بود.
ساعتی گذشت و مردی که دیروز مهمانش بودیم، آمد، هنگامی که آقای مجتهدی برای تجدید وضو از اتاق بیرون رفتند، آقای مصطفوی از آن مرد پرسید:
غذای دیروز را از چه پولی تهیه کرده بودید؟!
گفت:
من به آقا قول داده بودم که برای ناهار غذای سادهای تهیه کنم ولی همسرم اجازه نداد و گفت که ما باید به بهترین وجه از این مرد خدا پذیرایی کنیم! من هم ناگزیر شدم که از همسایه خود حاجی فلان مقداری پول قرض کنم!
آقای مصطفوی که همسایه آن مرد را خوب میشناخت، گفت:
حالا معلوم شد که چرا آقای مجتهدی دیروز غذا نخوردند، همسایه این مرد در بازار قم به دادن نزول و گرفتن بهره پول مشهور است و چون غذای دیروز از پول ربا تهیه شده بود، جعفر آقا تمایلی به خوردن آن نشان ندادند و امروز هم فرمودند: در آن سفره غیر از خون نمیدیدم!
این خانه مناسبی نیست !
استاد مجاهدی نقل کرده اند :
چند سال پیش برادرم دکتر علیاکبر مجاهدی در قم به دنبال خانهای میگشت که بخرد.
در مدتی که سرگرم پیدا کردن خانه بودند، خانههایی را میدیدند و میپسندیدند ولی آقای مجتهدی میگفتند که به فکر خانه دیگری باشید!
روزی از روزها، خانهای را در خیابان بهروز (= باجک) که ظاهراً جادار و نسبتاً ارزان بوده و موقعیت خوبی هم داشته میپسندند و تصمیم به معامله میگیرند ولی هنگامی که جریان خانه را با آقای مجتهدی در میان میگذارند، میفرمایند:
آقاجان! این خانه مناسبی نیست و من در آن دلخوشی نمیبینم!
برادرم، علیرغم میل باطنی خود از انجام معامله صرف نظر میکنند و چند روز بعد خانه دیگری را که مورد تأیید آقای مجتهدی بوده، خریداری مینمایند که هنوز هم در آن خانه زندگی کرده احساس راحتی و آسایش میکنند.
پس از گذشت چند هفته، خانه باجک به فروش میرسد و هنگامی که سرگرم تعمیرات آن میشوند در زیر پلههای حیاط آن جسدی کشف میشود و ...
برادرم وقتی ماجرا را برای آقای مجتهدی تعریف میکنند، میفرمایند:
بله آقاجان ! به خاطر همین بود که عرض کردم در آن دلخوشی نمیبینم! قبضی که در اثر وجود این جنازه بر فضای آن خانه مستولی بود، اجازه نمیداد که ساکنان آن آسایش داشتهباشند!
همسایهها تعریف کردهبودند که هیچ کس در این خانه دوام نمیآورد و پس از مدت کوتاهی اثاثیه کشی میکرد و میرفت! و علت آن را کسی نمیدانست!
جاذبه ولایی حضرت رضا – علیه السلام – و تعلقات ما
استاد مجاهدی در مورد خاطرات خود از سفر مشهد نقل می کنند :
به خاطر دارم که روزی از قم عازم عتبه بوسی علی بن موسی الرضا – علیه آلاف التحیه و الثنا – بودم. به هنگام خدا حافظی با دوستان، آقای حاج سراجی به من گفت:
اگر توفیق زیارت آقای مجتهدی را پیدا کردید از قول من به ایشان بگویید که از حضرت بخواهند کمند جاذبه خود را رها کرده و ما را هم به مشهد بکشند!
آقای حاجی سراجی از دوستان آقای مجتهدی بودند و در قم کارخانه داری میکردند.
هنگامی که در مشهد به محضر آن مرد خدا شرفیاب شدم و پیام آقای حاج سراجی را به ایشان ابلاغ کردم، فرمودند:
آقاجان! جاذبه ولایی حضرت نه تنها ما را که تمامی عوالم را به طرف خود میکشد ولی ما زنجیری برداشتهایم و به کمر بستهایم و انتظار داریم که حضرت ما را با کارخانهای که داریم به مشهد بکشند! که این شدنی نیست!
هنگامی که در قم، مطلب آقای مجتهدی را با آقای سراجی در میان گذاشتم، گفتند:
ایوالله! راست گفتهاند، مگر فکر و خیال این کارخانه لعنتی میگذارد که ما توفیق زیارت امام رضا را پیدا کنیم؟!...
برکات مادی و معنوی صلوات
استاد مجاهدی نقل کرده اند :
آقای محمد آزادگان از شعرای با اخلاص این زمانه است و محضر بسیاری از بزرگان را نیز درک کرده است .ایشان می گفتند:
به هر کاری که دست میزنم و به هر شغلی که روی میآورم، ادامه پیدا نمیکند و زندگیام سامان نمیگیرد. شنیدهام که به زودی عازم مشهدالرضا هستید، التماس دعای مخصوص دارم. ضمناً در این سفر آقای مجتهدی را هم اگر دیدید از ایشان بپرسید:
گیر کار من کجاست؟! و چه کنم که از این وضع نابسامان رهایی پیدا کنم؟
در آن سفر، توفیق دو ماه اقامت در مشهد نصیبم شد و با عنایت حضرت ثامن الائمه روزی نبود که به محضر آقای مجتهدی شرفیاب نشوم و از زیارت ایشان حظ معنوی نبرم.
روز آخر به هنگام خداحافظی، آقای مجتهدی فرمودند:
فراموش کردید که پیام دوست شاعرتان را به من بگویید!
عرض کردم:
در محضر شما اغلب اوقات، خودم را هم فراموش میکنم! و بعد پیام آقای آزادگان را با ایشان در میان گذاشتم.
فرمودند:
آقاجان! ایشان آدم با صفایی هستند و در هر کتابی که ذکری پیدا میکنند به آن مشغول میشوند، مدتی است هم به گفتن ذکر «لا اله إله الله» سرگرم شدهاند! این ذکر خاص کملین است واثرش این است که همه تعلقها و دلبستگیها را از انسان میگیرد! چند صباحی است که شغل او را هدف قراردادهاند و اگر به این ذکر ادامه دهند تمام چیزهایی را که تعلق خاطر دارند از ایشان خواهند گرفت.
از قول من به ایشان بگویید:
فوراً ذکر «لا اله إله الله» را قطع کند و به ذکر صلوات بپردازد. در ذکر صلوات برکتهای مادی و معنوی زیادی است. هم کار دنیای آدمی را سامان می دهد هم سیر اخروی او را.
هنگامی که به قم بازگشتم، آقای آزادگان به دیدارم آمد. آن چه را که از آقای مجتهدی شنیده بودم برای او نقل گردم، گفت:
درست فرمودهاند، مدتی است که به گفتن «لا اله إله الله» مشغولم! و نمیدانستم که این ذکر چنین آثاری هم دارد. از این پس به ذکر صلوات میپردازم تا ببینم چه میشود؟!
پس از گذشت چند روزی، آقای آزادگان به عنوان حسابدار یکی از فروشگاههای عمده نساجی در قم مشغول به کار شد و سالها در همان سمت انجام وظیفه کرد تا باز نشسته شد.
عمل جراحی بدون بیهوشی!
جناب مجتهدی برای عمل جراحی پروستات در یکی از بیمارستانهای تهران بستری میشوند و برای انجام عمل دو پیش شرط میگذارند:
1) عدم بیهوشی؛
2) عدم تزریق خون؛
هیأت پزشکی ابتدا از پذیرفتن این دو شرط خودداری میکنند و به ایشان میگویند انجام عمل جراحی بدون بیهوشی امکان ندارد و به خاطر خونریزیهای ناشی از جراحی در طول عمل ناگزیر از تزریق خون خواهیم بود، ولی وقتی به آنان گفته شد که حساب ایشان از دیگر بیماران جداست و انسان فوق العادهای هستند، با اخذ امضاء از همراهان آقای مجتهدی مبنی بر این که اگر در حین عمل یا بعد از آن خطری متوجه ایشان شود کادر پزشکی بیمارستان و پزشک جراح مسؤلیتی نخواهند داشت، حاضر میشوند که بدون بیهوشی و تزریق خون این عمل جراحی را انجام دهند.
یکی از پزشکان حاضر در اتاق عمل که اعتقاد چندانی به کرامت مردان خدا نداشت و قبلاً از این و آن جریانهایی را در مورد آقای مجتهدی شنیده بوده ولی باور نکرده! مدتها در جستجوی آن ولی خدا بوده تا به چشم خود امر خارقالعادهای را از ایشان ببیند! و ایشان را با نام (جعفر آقا) میشناخته نه آقای مجتهدی.
هنگامی که تیم پزشکی در اتاق عمل آمادگی خود را برای شروع عمل جراحی اعلام میکند آقای مجتهدی همان پزشک را به کنار خود خوانده و دست او را در دست میگیرند و با گفتن چند ذکر نادعلی از خود میروند و اسباب حیرت آن پزشک و دوستان او میشوند.
هیأت پزشکی برای حصول اطمینان، محل عمل را با تیغ جراحی خراش مختصری میدهند تا عکس العمل آن مرد خدا را ببینند ولی مشاهده میکنند که ایشان اصلاً احساس درد نمیکنند و هیچ عکسالعملی از خود نشان نمیدهند!
عمل جراحی حدود دو ساعت به طول انجامید بی آن که به خاطر افت فشار خون ناگزیر از تزریق خون شوند!
هنگامی که آقای مجتهدی پس از انتقال به اتاق چشمان خود را باز میکنند، همان دکتر را در کنار تخت خود مشاهده میکنند که سرگرم گرفتن فشار خون میباشد و صحنه شگرف اتاق عمل را مرتباً در ذهن خود مرور میکند ولی پاسخی برای پرسشهای خود نمییابد!
هنگامی که یکی از همراهان آقای مجتهدی به او میگویند:
دیدید نیازی به بیهوشی و تزریق خون نبود؟! جعفر آقا انسان خارقالعادهای است! حساب مردان خدا از مردان عادی جداست! دکتر پی به اشتباه خود میبرد و از این که آن روز و به چشم خود در اتاق عمل آن صحنه عجیب عمل جراحی را دیده ولی آقای مجتهدی را نشناخته معذرتخواهی میکند و میگوید:
حالا میفهمم که چرا آقای مجتهدی دست مرا در دست خود گرفتند و با گفتن چند ذکر « نادعلی » بدون بیهوشی آماده عمل جراحی شدند و در طول عمل جراحی پروستات با آن که طبعاً بسیار درد آور است از خود عکسالعملی نشان ندادند که هیچ، الآن هم از خوردن دارو و تزریق آمپول برای تسکین درد ناشی از عمل جراحی خودداری میکنند! با این کار خواستند پردهای از کرامات وجودی مردان خدا را به من نشان بدهند تا در مورد آنان دچار تردید نشوم!
فلانی سیر برزخی خود را آغاز کردهاست!
استاد مجاهدی در این باره نقل می کنند :
در دو روز آخری که حجتالاسلام حاج احمد آقای خمینی تحت مراقبتهای ویژه پزشکی قرار داشتند و چند تیم پزشکی در جماران برای ادامه حیات ایشان بی وقفه تلاش میکردند، حجت الاسلام حاج سیدحسن خمینی تلفنی از من خواستند تا با پرواز به مشهد، نظر آقای مجتهدی را درباره وضعیت پدر بزرگوارشان جویا شوم.
روز چهارشنبه با هواپیما به مشهد مشرف شدم و پس از عتبه بوسی علی بن موسی الرضا – علیهما آلاف التحیه و الثنا _ و تقاضای ملاقات با آن ولی خدا به هتل محل اقامت بازگشتم در حالی که برای زیارت آقای مجتهدی لحظه شماری میکردم. مدتی گذشت و از دفتر هتل به اتاق من زنگ زدند که کسی حامل پیغامی برای شماست!
حامل پیغام را تا آن لحظه ندیده بودم و او را نمیشناختم. پس از سلام و احوالپرسی گفت:
آقا سلام داشتند و از این که به خاطر شدت بیماری و بستری بودن قادر به ملاقات نبودند عذرخواهی کردند و فرمودند به آقای مجاهدی بگویید:
فلانی از دوشنبه گذشته سیر برزخی خود را آغاز کردهاست!
جریان امر را تلفنی با حاج حسن آقا در میان گذاشتم و گفتم: که به نظر جناب مجتهدی کار از کار گذشته است.
بعدها شنیدم وقتی که مادربزرگوار آن مرحوم، از این خبر مطلع میگردند، منقلب شده و میفرمایند:
این حرف باید درست باشد چون سالها پیش یکی از اولیای خدا در لبنان و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به حاج احمد آقا گفته بود که بیش از پنجاه سال عمر نخواهیکرد، و روز دوشنبه گذشته، فرزندم پنجاه سالش تمام شده بود.
فردای آن روز، خبر در گذشت حجت الاسلام حاج سیداحمد آقای خمینی – رحمت الله علیه – اعلام شد و جنازه آن مرحوم در جوار مرقد امام (قدس سره) به خاک سپرده شد.
شنیدن ذکر جمادات
استاد محمدعلی مجاهدی حکایت کردند:
زمانی که آقای مجتهدی به قم آمده بودند انس عجیبی به کوه خضر و مسجد جمکران داشتند تا اینکه در یکی از سالها تصمیم گرفتند یک اربعین، ده روز قبل از ماه مبارک رمضان تا آخر ماه، در کوه خضر بیتوته کنند.
در آن ایام دوستان آقا کمتر توفیق زیارت ایشان را پیدا میکردند مگر افراد نادری چون مرحوم حاج میرزا تقی زرگری که از اوتاد و ابدال و بسیار مورد محبت آقای مجتهدی بودند.
مرحوم حاج میرزا تقی میگفتند:
یک روز چند نان مخصوص ( کسمه ) برای آقای مجتهدی تهیه کرده و قبل از افطار به طرف کوه خضر به راه افتادم، در آن موقع جاده قدیم کوه به صورت خاکریز و مارپیچ بود و بالا رفتن از آن بسیار صعب و دشوار، مخصوصاً برای افراد مسنی چون من.
بعد از اینکه مقدار کمی از راه طی کردم پاهایم توان خود را از دست داده و اصلاً نمیتوانستم قدمی بردارم، کمی بر روی زمین نشستم، آنگاه تصمیم گرفتم برگردم، چون راه باقی مانده تا محل بیتوته آقای مجتهدی خیلی بیشتر از راهی بودم که طی کرده بودم.
در این فکر بودم که ناگهان شنیدم آقای مجتهدی با صدای بلند فریاد میزنند؛
آقا میرزا تقی! یاعلی بگو، یک یا علی بگو و بالا بیا!
با کمال تعجب به اطراف خود نظر کردم ولی کسی را ندیده و مشکوک شدم!!
در این موقع مجدداً صدای آقا بگوشم رسید که فریاد میزدند :
آقا میرزا تقی! از مولا مدد بگیر، یک یا علی! بگو و بالا بیا.
فاصله من با ایشان خیلی زیاد بود ولی مرا با طناً دیده بودند و صدا میزدند، به هر حال بنابر فرمایش ایشان یک یا علی! گفتم که برخیزم، یکمرتبه متوجه شدم گویا دو نفر زیر بغلهایم را گرفتهاند و چند لحظه بیشتر طول نکشید که نزد ایشان بودم!
سپس ایشان با کمی از همان نان مخصوص افطار کردند و با هم مشغول به صحبت شدیم، از جمله به ایشان عرض کردم:
اینکه میگویند ذرات عالم همه لاإله إلا الله میگویند، در این موقع هنوز کلامم تمام نشده بود که فرمودند:
آقا جان « میگویند» خیر، همین الآن مشغول به گفتن هستند بشنوید آقا میرزا!
هنگامی که به اطراف نگاه کردم، کوه و سنگ و زمین و آسمان و دشت و دمن همه را یکپارچه در ذکر لا إله إلا الله دیدم که با شنیدن آن طاقت نیاوردم و بی هوش گشتم...
تصرف در زمان
یکی از ارادتمندان آقای مجتهدی نقل کرده اند :
روزی جناب مجتهدی به آقای مجتهد زاده (از یاران نزدیک ایشان ) فرمودند :
شما آقا رضا ( ناقل ماجرا) را تا مسافرخانه همراهی کنید که عیالشان منتظر میباشند.
آقای مجتهدزاده بی درنگ به آقا گفتند:
من بلیط هواپیما دارم و تا نیم ساعت دیگر باید در فرودگاه باشم، نماز هم نخواندهام و میخواهم آقاجلال (از دوستان حاضر) را هم به منزل برسانم، دیگر فکر نمیکنم وقتی باقی بماند.
ایشان فرمودند:
شما به نمازتان خواهید رسید، اول آقا جلال را برسانید، بعد هم آقا رضا را، انشاءالله به موقع به هواپیما خواهید رسید.
من در همان موقع به ساعت خود نگاه کردم دیدم یک ربع به نه شب باقی است و از سیلو تا بازار رضای فعلی که مسافرخانه در آنجا بود نیم ساعت راه بود بالاخره ساعت هشت و چهل و پنچ دقیقه سوار ماشین شده و به راه افتادیم، آقای مجتهدزاده ابتدا آقا جلال را به منزل و سپس ما را به مسافرخانه رساندند.
هنگامی که به مسافرخانه رفته و داخل اتاق شدم، عیالم گفت: چرا اینقدر دیر آمدید؟ گفتم: منزل آقای مجتهدی بودیم و شام را با آقا خوردیم و این غذا را هم ایشان برای شما فرستادند.
سپس گفتم: آنقدر هم دیر نشده است، مگر ساعت چند است؟ عیالم گفت: هشت و پنجاه دقیقه،
گفتم: امکان ندارد! چون ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه از منزل آقا حرکت کرده و بیش از نیم ساعت است که در راه میباشیم.
با خود گفتم: شاید ساعت اشتباه است، از چند نفر دیگر ساعت را پرسیدم آنها هم گفتند: هشت و پنجاه دقیقه میباشد!!
همچنین بعد از مدتی که آقای مجتهدزاده را ملاقات کردم معلوم شد که ایشان هم در ساعت مقرر به فرودگاه رسیده بودند... !
شفای بیماری قلب با عنایت ائمه اطهار – علیهم السلام
آقای دکتر قوام متخصص قلب، تعریف کردند:
زمانی مادرم دچار بیماری قلب گشته و تمام رگهای قلبش بسته شده بود، و تحت معالجه من و اطباء دیگر بودند و چارهای جز اینکه قلب ایشان را به دستگاه وصل کنیم نبود.
در آن موقع آقای دکتر باهر مرا خدمت آقای مجتهدی بردند، ایشان در همان ابتدا فرمودند:
آقای دکتر چرا ناراحت هستید؟ مادر شما هیچ مشکلی ندارند، آنگاه فرمودند: دست چپتان را به من بدهید، سپس دعایی در دست من خوانده و در آن دمیدند و فرمودند: مشتتان را ببندید و آن را روی قلب مادرتان باز کنید.
آقای دکتر میگفتند: وقتی به بیمارستان رفتم و مشتم را روی قلب مادرم باز کردم، صفحه مانیتورنشان داد که تمام عروق بسته شده یکمرتبه باز شده و به حالت طبیعی باز گشت!!
و بدین گونه با عنایت ائمه معصومین – علیهم السلام - مادرم از آن بیماری نجات یافت.
++++++++++++++
نصایح شیخ جعفرمجتهدی (ره)
ظلم در حق کودک معصوم
استاد محمد علی مجاهدی نقل کرده اند :
یک سال به اتفاق همسر و دختر چهار سالهام عازم مشهد مقدس شده بودیم. در همان روز ورود به مشهد بلافاصله پس از عتبه بوسی حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا – علیها آلاف التحیه و الثنا – توفیق زیارت آقای مجتهدی را پیدا کردیم.
دخترم لباس عربی چین داری به تن داشت و درحیاط خانه سرگرم بازی بود. آقای مجتهدی رو به من و همسرم کرده، فرمودند:
چرا در حق این کودک معصوم ظلم میکنید؟!
شنیدن جمله عتاب آمیز آن مرد خدا برای ما بسیار سنگین آمد! زیرا در حد توانی که داشتیم چیزی از دخترمان فرو گذار نمیکردیم.
هنگامی که آن مرد خدا تعجب ما را دید، فرمود:
این بچه دارد از بین میرود! طبیعت کودک خیلی لطیف است و تاب چشم زخم ندارد!
از شنیدن این مطلب، تعجب من و همسرم بیشتر شد زیرا به چشم خود میدیدیم که دخترمان با شادی کودکانه خود سرگرم بازی کردن است و مشکلی ندارد!
دقایقی گذشت ناگهان دخترم نقش زمین شد و رنگ چهرهاش تغییر کرد و نفسش به شماره افتاد! من و همسرم از دیدن این صحنه به اندازهای دست و پای خود را گم کرده بودیم که نمیدانستیم چه باید بکنیم؟!
حضرت آقای مجتهدی آمدند و دخترم را در آغوش گرفتند و در حالی که ذکری را زمزمه میکردند، بر روی او میدمیدند!
دخترم پس از چند دقیقهای، رفته رفته حالت طبیعی خود را پیدا کرد و باز سرگرم شیطنتهای کودکانه خود شد!
حضرت آقای مجتهدی در حالی که ما را به صرف میوه دعوت میکردند، رو به همسرم کرده فرمودند:
خانم همشیره! لزومی ندارد که این لباس زیبا را بر تن این کودک که خود بسیار زیبا است بپوشانید و بعد او را از میان کوچه و بازار عبور دهید و نظر مردم را به طرف او جلب کنید! وآنگهی چرا به هنگام بیرون آمدن از خانه صدقه ندادید؟! می دانید که صدقه، رفع بلا میکند!
آن مرد خدا راست میگفت. هنگامی که به دیدار او میرفتیم در بین راه بسیاری از افراد دختر خردسالم را به هم نشان میدادند و سرگرم تماشای او میشدند و ما از این مطلب غافل بودیم که به دست خودمان داریم برای او درد سر ایجاد میکنیم! ضمناً آن روز فراموش کرده بودیم برای سلامتی او صدقه بدهیم.
رضایت پدر خود را جلب کنید!
مرحوم کاشانی مردی وارسته و راه رفته و کریم النفس بود. منزل ایشان در کوی آب و برق مشهد، خانه امید دوستان آل الله به شمار میرفت و ایشان غالباً میزبان افراد بیشماری در طول هفته بودند و سفره این مرد عارف همیشه گسترده بود.
ایشان نقل می کردند :
جوانی مرتباً به سراغ من میآمد و از بی سروسامانی زندگی خود شکوه داشت ومن آنچه به نظرم میرسید از او دریغ نمیکردم ولی گره از کار او گشوده نمیشد!
شبی از من دعوت شد تا در مراسم میلاد مبارک حضرت علی (علیه السلام) شرکت کنم، و من به آن جوان گفتم که امشب، شب برات است با من همراه باش تا ببینم چه می شود؟!
مجلس بسیار باشکوهی بود و از طبقات مختلف در آن شرکت کرده بودند مداحان یکی پس از دیگری مدیحه خوانی میکردند و میرفتند. ساعتی از شروع مجلس گذشته بود که آقای مجتهدی آمدند و در کنار من نشستند.
آن جوان از احترام من به ایشان دریافت که او باید مرد صاحب نفسی باشد، لذا مرتباً از من میخواست که مشکل او را با آقای مجتهدی در میان بگذارم تا بلکه فرجی شود.
آن جوان را به ایشان معرفی کردم و گفتم:
مدتی است که با گرفتاریها دست و پنجه نرم میکند ولی از پس آنها برنمیآید! امشب، شب عزیزی است اگر در حق او لطفی کنید ممنون خواهم شد.
آقای مجتهدی نگاه نافذ خود را به صورت او دوختند و پس از چند لحظه درنگ به او فرمودند:
شما باید رضایت پدر خود را جلب کنید!
جوان گفت:
پدرم، دو سال است که مرده است!
گفتند:
و گرفتاری شما هم از دو سال پیش شروع شدهاست! مگر فراموش کردهای که در آن روز آخر در میان شما چه گذشته است؟! شما در ساعات آخرین عمر پدرتان به سختی او را رنجاندید و پدر خود را در آن ساعات بحرانی به حالت قهر تنها گذاشتید!
جوان در حالی که عرق شرم بر سر و رویش نشسته بود، رو به من کرده، گفت: آقا درست میگویند! نبایستی او را تنها میگذاشتم! آخر من تنها پسر او بودم! چه اشتباه بزرگی مرتکب شدهام!
آقای کاشانی میگفتند که آقای مجتهدی دقایقی بعد، دستوری به آن جوان دادند و از ما خداحافظی کردند و رفتند.
آن جوان با به کار بستن دستور ایشان، در عرض یک ماه، زندگیاش سر و سامان خوبی گرفت و هنوز هم با آرامش و در کمال راحتی زندگی میکند و دعا گوی آن مرد خداست.
آقای کاشانی نگفتند که دستور حضرت آقای مجتهدی برای رفع مشکلی که آن جوان داشت چه بود ولی گفتند که آن جوان چند شب بعد از آن ملاقات، پدرش را در خواب میبیند و به او میگوید که دیگر از تو ناراضی نیستم، تو با این کار خود مشکل بزرگی را از پیش پای من در عالم برزخ برداشتی!
حل مشکلات با نماز امام زمان ارواحنا فداه
جناب آقای حاج فتحعلی میگفتند:
زمانی به جهت مشاغل کسبی مجبور به مسافرت به کشورهای آلمان، فرانسه، انگلیس و سوریه شدم و برای اینکه از غذاهای آنجا مصرف نکنم مقداری کنسرو با خود برداشتم، در این موقع خدمت آقای مجتهدی رسیده و به ایشان عرض کردم، اجازه میدهید به این کشورها مسافرت کنم؟
فرمودند:
بله آقاجان، اگر شما نروید پس چه کسی برود؟
سپس به ایشان عرض کردم، در این مسافرت چه کنم که درمانده نشوم و در امان باشم؟
فرمودند:
به هر کشوری که رسیدید، هر روز دو رکعت نماز توسل به حضرت ولی عصر (علیهالسلام) بخوانید.
وقتی به آلمان، فرانسه و انگلستان رفتم، هر روز نماز توسل را میخواندم و کارهایم خیلی سریع انجام میگرفت، تا اینکه به سوریه آمدم و با خود گفتم: اینجا کشور سوریه است و مسلمان میباشند و احتیاجی به نماز توسل نیست، هنگامی که میخواستم از سوریه به ایران بیایم، به فرودگاه رفتم، گفتند:
تا یک ماه تمام پروازهای ایران مسدود میباشد، وقتی به هتل برگشتم، بسیار ناراحت بودم که ناگهان ملهم شدم نماز توسل به حضرت را بخوانم.
فوراً برخاستم و دو رکعت نماز توسل به حضرت را خواندم و مجدداً به فرودگاه رفتم، همینکه به فرودگاه رسیدم گفتند: یک پرواز ویژه برای ایران گذاشته شده است و من متوجه شدم که این به برکت نماز توسل به حضرت بودهاست.
رعایت حقوق خانواده
جناب سیدمحمد احمدزاده میگفتند:
زمانی که آقای مجتهدی در مشهد به سر میبردند، بنده کلیدی از محل سکونت ایشان داشتم و هر شب سری به آقا میزدم و مدتی از شب را در محضر ایشان سپری میکردم، آنگاه به خانه میرفتم،
یک شب مقداری نان تهیه کرده و برای ایشان بردم، اما هنگامی که می خواستم با کلید خود درب را باز کنم، ملهم شدم که زنگ بزنم و درب را با کلید باز نکنم، وقتی زنگ را زدم، آقا درب را باز نموده و فرمودند: چه کار دارید، عرض کردم میخوام داخل شوم.
فرمودند: خیر.
عرض کردم برای شما نان تهیه کردهام، فرمودند: ما به نان احتیاجی نداریم.
بنده هم از اینکه آقا از من دلگیر شده بودند، سخت ناراحت شده و به خانه رفتم
وقتی به منزل رسیدم، عیالم گفت: چه عجب امشب زود به خانه آمدهاید؟!
گفتم چطور؟ گفت:
امروز عصر به حرم مطهر حضرت رضا (علیهالسلام) رفتم و شکایت شما را به حضرت نمودم و عرض کردم: آقا جان؛ سیدمحمد این بچهها را نزد من میگذارد و خودش به دنبال تفریحش میرود و دیر وقت به منزل میآید و اصلاً به فکر من نیست.
آقای احمدزاده میگفتند: در این موقع متوجه شدم که چرا آقای مجتهدی مرا نپذیرفتند.
روز بعد که خدمت آقای مجتهدی رسیدم فرمودند:
آقا سیدمحمدجان، چرا شما عیالتان را ناراحت کردهاید، ایشان دیروز از شما به حضرت رضا (علیهالسلام) شکایت کرده بودند، سپس مبلغی پول به من داده و فرمودند: کادویی بخرید و برای همسرتان ببرید تا دلگیری ایشان از شما برطرف شود.
سفارش به یک دوبیتی راجع به حضرت ابوالفضل (علیهالسلام)
جناب آقای حسنی تعریف کردند:
روزی همراه بعضی از دوستان جهت زیارت آقای مجتهدی به قزوین رفتیم، محل سکونت ایشان منزل آقای حاج فتحعلی بود.
بعد از اینکه لحظاتی را در خدمتشان سپری کردیم، خطاب به جناب حاج فتحعلی فرمودند:
کاغذ و قلمی تهیه کنید تا یک دو بیتی درباره حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) بگویم
حاج علی آقا یک برگ کاغذ و قلمی به ایشان دادند.
پشت کاغذ مقدار اندکی خط خوردگی داشت، هنگامی که آقا آنرا گرفته و مشاهده نمودند فرمودند:
اسم حضرت را بر روی کاغذ قلم خورده نمینویسند.
این بیان و اظهار ایشان نشانگر نهایت ادب و احترام نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بود.
به هر حال حاج علی آقا فوراً کاغذی کاملاً تمیز مهیا نمودند، آنگاه آقای مجتهدی گفتند:
حضرت ولی عصر (ارواحنافداه) میفرمایند: هر کس با این دو بیت شعر متوسل به عمویم قمر منیر بنی هاشم حضرت عباس (علیهالسلام) بشود حتما حاجتش برآورده خواهد شد،
و سپس شروع به خواندن بیت اول کردند و در فاصله بین بیت اول و دوم حدود نیم ساعت با شدت تمام میگریستند، آنگاه بیت دوم را خواندند و باز حدود نیم ساعت شدیداً گریه کردند، آنگاه دو بیتی را روی کاغذ نوشتیم که عبارت بود از:
باید به ائمه (علیهالسلام) رجوع کرد
جناب حاج سیدجلال رییسالسادات نقل کردند:
در ایامی که آقای مجتهدی منزل ما تشریف داشتند، خانمی از اهالی تهران نزد من آمده و تقاضا کرد او را نزد آقای مجتهدی ببرم، هنگامی که علت آن را از وی جویا شدم گفت قرار است چند روز دیگر به خاطر سرطان حنجره عمل جراحی کنم، اکنون خبردار شدهام که شخصی با این نام در خانه شما تشریف دارند که میتوانند مریضها را شفا دهند، به این جهت میخواهم ایشان را ملاقات کنم.
بنده پیام او را به آقای مجتهدی رساندم و ایشان اجازه ورود دادند، هنگامی که آن زن داخل خانه شد به محض دیدن آقا خود را بر روی خاک انداخت و شروع به گریه و زاری نمود و گفت؛ آقاجان دکترها جوابم دادهاند و گفتهاند هیچ راهی برای بهبودی وجود ندارد، اگر ممکن است دعایی بفرمایید، آقا کمی تأمل کرده، آنگاه فرمودند:
شما که در جوار حضرت رضا (علیهالسلام) هستید، چرا نزد من آمدهاید؟ مگر من چه کاره هستم، به حضرت رجوع کنید و شفایتان را از ایشان بخواهید، آقا رئوف هستند، شما را شفا میدهند اما چون شما تا اینجا آمدهاید از همین جا به حرم بروید و عرض حال کنید، من هم از حضرت شفای شما را طلب میکنم و اصلاً ناراحت نباشید زیرا نزد حضرت هستید.
سپس آن زن رفت و ایشان توسلی پیدا کردند، روز بعد به من فرمودند:
آقا سیدجلال میدانید چه شدهاست؟
عرض کردم خیر آقا جان.
گفتند:
حضرت عنایت کردند و خانمی را که دیروز به اینجا آمده بود شفا دادند. اکنون شما به محل سکونت او بروید و بگویید: حضرت شما را شفا دادند و دیگر هیچ احتیاجی به عمل جراحی ندارید.
به آقا عرض کردم مسئله چیست؟ شما که دیروز آن زن را رد کردید.
فرمودند:
اینها باید بدانند که ما از حضرت میخواهیم آنها را شفا دهند و هیچکاره هستیم، این حضرت هستند که آنها را شفا میدهند، مردم باید متوجه ائمه اطهار (علهیم السلام) باشند و بدانند که تمام امور عالم به دست آن بزرگواران است.
جواز دل شکستن
جناب حاج فتحعلی تعریف کردند:
یک روز آقای دکتر ... نزد آقای مجتهدی آمده و گفت: آقا جان یک باب مغازه دارم که آن را اجاره دادهام، اما موجر چند ماهی است که از پرداخت اجاره آن خودداری کرده و میگوید استطاعت پرداخت مال الإجاره را ندارم، اجازه می دهید علیه او اقدام کنم؟
آقا سکوت کرده و حرفی نزدند، روز بعد که آقای دکتر میخواست خدمت ایشان برسد به او اجازه ورود ندادند، و تا مدت یک هفته آقای دکتر میآمد ولی آقا او را نمیپذیرفتند. وقتی علت آن را از ایشان سؤال کردم، فرمودند:
بیست سال در بیابانها رفته و خانه به دوش صحراها بودیم تا مبادا دل کسی را بشکنیم و به کسی آزار برسانیم اکنون ایشان آمده است از ما جواز دل شکستن بگیرد.
مهربانی با مادر
جناب آقای میرزا هاشمزاده نقل کردند:
زمانی که آقای مجتهدی در یکی از اتاقهای باغ رضوان مشهد بسر میبردند، یک روز صبح که صبحانه تهیه کرده بودند، جوانی را همراه خود به آنجا آوردند و سه نفری صبحانه خوردیم، بعد از صرف صبحانه هنگامی که آقا تشریف بردند، از آن جوان سؤال کردم، شما چگونه با آقا آشنا شدید و چه کار داشتید؟
گفت من بیکار بودم و فکر کردم این آقا در اینجا مشغول کار میباشند، لذا از ایشان خواستم کاری به من بدهند تا مشغول آن شوم، هنگامی که این درخواست را نمودم به من فرمودند:
شما با مادرتان قهر کرده و به اینجا آمدهاید، مگر صدای گریه او را نمیشنوید؟
همینکه این مطلب را فرمودند، درکمال تعجب صدای گریه مادرم را شنیدم و بسیار متأثر و متأسف شدم! سپس فرمودند:
در جیب خود سه تومان پول داری، این مبلغ را هم بگیر و بعد از صرف صبحانه به نزد مادرت برو و با او مهربانی کن و دیگر او را ناراحت نکن که خسرالدنیا و الآخره خواهی شد.
تولی و تبری
جناب آقای بیگدلی نقل میکردند:
آقای مجیدی که یکی از نوکران و خدمتگذاران به ساحت مقدسه بیبی دو عالم حضرت زهرا (علیها السلام) بودند، در ایام عیدالزهراء مراسم جشن و سرور ترتیب میداده و با انجام کارهای ملیح و حرکات شیرین مردم را به خنده در میآوردند و در آن ایام کسی به غیر از ایشان مراسمی برگزار نمیکرد.
روزی به آقای مجتهدی عرض کردم، آقای مجیدی که هر سال مراسم عیدالزهراء برپا میکردند امسال از برگزاری آن صرف نظر کرده، اما در عالم رؤیا به زیارت حضرت زهراء (علیهالسلام) مشرف شده و بیبی به ایشان دستور میفرمایند که مراسم را برپا کند، هنگامی که این مطلب را به آقا عرض کردم، فرمودند:
آقای مجیدی را نزد من بیاورید، میخواهم ایشان را ببینم.
وقتی که پیغام آقای مجتهدی را به آقای مجیدی رساندم، با ذوق و شوق تمام خدمت آقا رسید و هنگام ورود مقابل ایشان از خود حرکاتی نشان داد که موجب خندیدن و مسرور گشتن آقا گردید، سپس آقای مجتهدی مبلغ بیست تومان که در آن موقع مبلغ قابل توجهی بود به آقای مجیدی داده و فرمودند:
این پول حواله حضرت است بگیرید و هیچگاه دست از ارادت و خدمتگذاری برندارید و در جهت برگزاری مراسم عیدالزهراء بسیار تأکید فرمودند
در این هنگام آقای مجیدی شروع به گریه کرده و به من گفت آقای مجتهدی از کجا میدانستند که من مبلغ بیست تومان قرض دارم؟!
امروز قبل از اینکه به منزل آقا بیایم به حرم حضرت معصومه (علیهاالسلام) مشرف شده و عرض کردم مبلغ بیست تومان بدهکار میباشم و آبرویم در خطر است و از این موضوع غیر از من و بیبی هیچکس خبر نداشت، اکنون متحیرم که چگونه آقای مجتهدی از این مطلب باخبر شدهاند؟!
آقای بیگدلی میگفتند: به آقای مجیدی گفتم: آقای مجتهدی دائماً با حضرت ائمه (علیهمالسلام) در ارتباط هستند.
زیارت به نیابت مادر
جناب آقای یزدان پناه تعریف کردند:
چندین سال قبل که میخواستم به پابوس حضرت رضا (علیه الاف التحیه و الثناء) مشرف شوم جهت خداحافظی نزد مادرم رفته و به ایشان گفتم: قصد زیارت حضرت رضا (علیهالسلام) را دارم چه چیزی دوست دارید برای شما سوغات آورم؟
مادرم گفتند: چیزی جز سلامتی تو را نمیخواهم اما وقتی مشرف شدی یک زیارت به نیابت من بجا آور. بنده هم قبول نموده و به مشهد مقدس رفتم و پس از زیارت حضرت رضا (علیهالسلام) خدمت آقای مجتهدی رسیدم، در آنجا به ایشان عرض کردم: آقاجان توجهی کنید تا حضرت علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) عنایتی فرمایند و گشایشی در کارهایم حاصل شود.
ایشان نگاهی به من کرده و فرمودند:
به یاد دارید وقتی میخواستید به مشهد بیایید، مادرتان چه گفت؟
عرض کردم: خیر آقاجان چه گفت؟
فرمودند:
وقتی شما جهت خداحافظی نزد مادرتان رفتید و گفتید چه چیزی برایتان به سوغات آورم. گفتند: من سلامتی تو را میخواهم ولی یک زیارت به نیابت من بجا آور. شما سه روز است به مشهد آمدهاید ولی زیارتی که به نیابت مادرتان قبول نمودید را انجام ندادهاید. این زیارت برای ایشان نوشته شده است و انجام آن بر عهده شما میباشد و گشایش کار شما به انجام فرمان مادر میباشد.
آقای یزدان پناه میگفتند: اتفاقاً آن روز مصادف بود با روز شهادت حضرت رضا (علیهالسلام) و من در آن روز حضرت را به نیابت مادرم زیارت کردم و پس از آن مشکلات من یکی پس از دیگری حل شد.