ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
برگرفته از روزنامه اطلاعات
استاد بهاءالدّین خرمشاهی
1/26- فرهنگ معین«غلت» را «غلط» نوشته است.
الف) کلمۀ «غلت» را به صورت «غلط» نوشته است.
ب) کلمۀ «غلط» را به نادرستی، فیالمثل به صورت«قلت» یا «قلط» نوشته است.
27- در زبان فارسی کتابهای امثال قرآن زیاد نیست.
الف) در زبان فارسی کتابهایی که در زمینۀ امثال (مثلهای) قرآن باشد، زیاد نیست.
ب) در زبان فارسی کتابهایی که نظیر قرآن باشد، زیاد(بلکه هیچ) نداریم.
28- او با میوهجاتی نظیر سیب و گلابی و خیار و بستنی از ما پذیرایی کرد.
این عبارت موهم این معناست که بستنی هم جز و میوهجات است.
اصولاً این الگو کژتاب است، مثال دیگر:
1/28- در این آزمایشگاه به فلزاتی نظیر روی و مس وآهن و چوب نیازمندیم. که موهم این معناست که چوب هم جزو فلزات است.
29- به حسن ختام رسیدهایم و دریغا که جملۀ کژتاب طنزآمیزی برای پایان مقاله ذخیره نکرده ایم، ناچار عبوس زهد میشویم به یک کژتابی جدی که در شعر حافظ مشاهده میشود، میپردازیم. زیرا از یاد نباید برد که همواره در این مقالات دست و پنجهای با بعضی ابیات حافظ نرم کرده ایم وحافظ پژوهان را بدینوسیله به وادی لغزان این مقالات کشاندهایم.
خواجه میفرماید:
گوهری کز صدف کون و مکان بیرونست
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
ظاهراً«گوهری» که در آغاز بیت آمده است فاعل جمله است.یعنی گوهری که چنان صفتی داشت، درجست وجوی گمشدگان لب دریا بود. واقع آن است که «گوهری» مفعول است و فاعل آن همان«دل» در بیت اول غزل، یعنی در بیت قبلی است.
در بیت قبلی گفته بود: سالها دل طلب جام جم از ما میکرد/ وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد. حالا در دنبال همان معنا میگوید: آن دل جستجوگر، «گوهری» را که در صدف کون و مکان نگنجیده بود، از عدهای ناوارد و ناشی و ناتوان که خودشان گمشدگان لب دریا بودند، تا چه رسد به اینکه غواصان ژرفکاو و گوهریاب باشند، سراغ میگرفت.
به پایان آمد این دفتر، میان سکر و صحو و خواب و بیخوابی
بپرهیزید تا جایی که بتوانید و بتوانیم و بتوانند از ابهام و کژتابی
پنج
این پنجمین و گویا باز هم نه آخرین ماهوارۀ کژتابی است که به آسمان علم و ادب پرتاب میشود. وقتی که اولین کژتابی را جمله به جمله یا گزاره به گزاره تهیه و تدارک میکردم. از آخر و عاقبت این مشغلۀ شکوهمند خبر نداشتم. اما گویا حکمت عامیانه راست میگوید که: اشتها زیر دندان است و الکلام یجرالکلام.
خوانندگان عزیز تا بدین جا دریافتهاند که اهل طناب و درازنفسی نیستم و چنانکه در کژتابی شمارۀ اول مختصر اشارهای کردهام، این کژتابیها کیلویی نیست و ذره ذره جمع شده است، و چه بسا که قطره قطره دریا شود. نحوۀ جمع و تدوین این مقالات از این قرار بوده است که هر وقت در زندگی روزمره به طور واقعی با جملهای برخوردم که دوپهلو و کژتاب بود، آن را یادداشت میکردم و به تدریج این قلک، دینار به دینار پر شد. و شبنم به شبنم، شوخی شوخی، چاهش پر شد.
فایدۀ این کژتابیها در این است که حساسیت و هشیاری اهل زبان را که بدجوری در زبان غرقند، افزایش میدهد تا بتوانند با پرداختن به کژتابیها، از کژتابیها پرهیز کنند، یا اگر به نفعشان بود، جملۀ کژتاب بسازند، هرچند که این کار لااقل به اندازۀ سرودن شعر، طبع روان میخواهد و قدری هم معانی و بیان میطلبد. و درمجموع آمد ـ نیامد دارد.
باری برویم بر سر حکایت و سی ـ چهل جملۀ کژتابی را که به نحو تجربی برایم پیش آمده است، لااقل برای تفریح و تفنن، نه لزوماً درس عبرت، و تدقیقات زبانشناختی، با خوانندگان با حوصله در میان نهیم.
1ـ یکی از دوستان جوانم واژهنامۀ (برابر نهادۀ) فلسفی سه زبانهای درست کرده بود که آلمانی ـ انگلیسی ـ فارسی بود، بدون تعریف و توضیح. یعنی فقط معادلهای سه زبان را دربر داشت.
یک روز در یک صحبت تلفنی از من پرسید: «آیا لازم است که من، (یعنی مؤلف) بر این واژهنامه مقدمهای بنویسم؟» من که ویراستار این کار شده بودم، گفتم: «اگر این کار مفصل و چندجلدی بود حتماً مقدمه لازم داشت، اما فرهنگ شما که تعریف هم ندارد، چندان نیازی به مقدمه ندارد.»
دوست جوانم، از عبارت که تعریف هم ندارد جا خورد، یک لحظه فکر کرد که من از فرهنگ یا واژهنامهاش بد میگویم. حال آنکه منظورم آن بود که این واژهنامه، فاقد «تعریف» و توضیح و شرح و بسط است.
قاضی شهر عاشقان باید که به یک شاهد اقتصار کند
شاهد در بیت فوق دو معنی دارد یکی گواه و دیگری زیبارو
اما ابهام پدیده ای غیرهنری و عبارت از یک عیب و ایراد نحوی-معنایی ست که باعث اختلال در ابلاغ پیام و محتوای یک جمله می گردد.مانند جمله پدرش صدای قزوین را در می آورد که صدای قزوین نام هفته نامه ای ست اما اگر جمله٬قرینه ای نداشته باشد موهم این معناست که پدرش موجب اعتراض قزوینی ها می شده است.
بعضی از صنایع بدیعی به این بحث شبیه است و کژتابی های خوشایندی را در بردارد از جمله موارد زیر:توجیه٬همجواری٬پارادوکس٬استثنای منقطع٬محتمل الضدین و کاریکلماتور
البته در زبان کاربردی روزمره و حتی در نوشته های ما ممکن است بسیاری از جملات٬کژتاب باشند اما چون در متن ودر ارتباط با جملات دیگر می آیند معمولا قرینه صارفه ای وجود دارد که مخاطب یا خواننده را به معنای واقعی دلالت کند بنابراین نیاز به ویرایش مرتفع می گردد:
او شرح نهج البلاغه ی خود را به چاپ سپرد یا یک بار مرحوم فروغی را در کتابخانه دیدم...
استادخرمشاهی گفته اند جمله اول موهم این معناست که او نهج البلاغه ای دارد و جمله دوم این که آیا گوینده٬فروغی مرده را دیده است؟!درحالی که جمله های فوق هیچیک چنین تصوری را برای مخاطب ایجاد نمی کند و برای رفع ابهام کذایی٬ آوردن جمله دیگری ضرورت پیدا می کند که خود موجب اطاله کلام می گردد.
اصلاح جملات کژتاب زمانی ضرورت پیدا می کند که هیچ قرینه ی لفظی٬معنوی یا حضوری موجود نباشد مثل جمله های زیر:
این عکس شما را به یاد من می اندازد.(من به شما فکر می کنم یا شما به من؟!)
اولین بار است شما را بدون عینک می بینم.(گوینده عینکی ست یا مخاطب؟!)
او با دختر یکی از بزرگان به نام حشمت السلطنه ازدواج کرد و ...(اسم دختر حشمت السلطنه ست یا یکی از بزرگان؟!)
بدیهی است سهم عمده ای از شیرین بیانی ها و خوش طبعی هایی که در زبان گفتاری روزمره وجود دارد مربوط به همین پیچش ها٬(گاه)لغزش ها٬کژتابی ها ومژتابی های!!! زبان است که اگر همه رفع و اصلاح شوند زبان٬به پدیده ای صرفا ابزاری٬خشک و بی روح بدل می شود.
فایده کژتابی ها٬تفریح زبانی٬طنز و زبان آگاهی ست.
پ.ن۱:کل مطالب این پست نقل قول مستقیم یا غیر مستقیم از کتاب کژتابی های ذهن و زبان استادبهاءالدین خرمشاهی ست.
پ.ن۲:دو بندBOLDشده تنها سطوریست که نقل قول از کتاب نیست و سیاه و درشت نمایی آن صرفا برای جدا کردن از مطالب کتاب است و بمنزله مهم بودن آن نمی باشد.