ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک
ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک

٢٣٠ )- مدیروار ٩٤١٢٢٢

درعصرارتباطات جای ثابت وماندنی وجودندارد، برگ برنده 

دست کسی است که ابزارارتباطات رابلدباشد.ابزارارتباطات مذاکره است.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


طبق قوانین فیزیک قراردادن یک آهن در میدان مغناطیسی،

پس از مدت کوتاهی آنرا به آهنرُبا تبدیل میکند،


حال قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی

میشود بدبختی رُبا !


و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی میشود

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


خوشبختی رُبا 

هرچه را که می بینید، هرآنچه را که می شنوید و هر حرفی که می زنید، همه دارای انرژی مغناطیسی هستند و ذهن شما همان را جذب میکند.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


یک عکّاس مشهور در کتابش نوشته بود :

«یک عکس فوق‌العاده ،

نتیجه‌ی فاصله‌ی مناسب عکّاس ،

از سوژه مورد علاقه‌اش است» ..!!


;پس برای داشتن یک رابطه‌ی فوق‌العاده ،

همیشه به دنبال بهترین فاصله باشید

نه نزدیکترین فاصله...

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


گاهی حرف های یک کارمند به نظر عجیب یابر خلاف خط مشیء گروه می آید.

به این حرف ها گوش دهید.

شاید بتوان ازآن ها جهت مقابله با مشکلات استفاده کرد.

اگر کارمندی دارید که همیشه نظریاتش با شما مخالف است قدرش را بدانید،

زیرا هنگام بروز گرفتاری ها کسی هست که از دید دیگری به قضایا نگاه کند و زاویه توجهش متفاوت است و می تواند راه های متفاوتی برای حل بحران پیشنهاد کند.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


همیشه خوش تیپ باشید                                                                                                                      کت و شلوار آقایان در جلسات رسمی مانند جلسات اداری، سمینارها، کنفرانس‌ها، میهمانی‌های اداری و دیدارهای رسمی باید مشخصات زیر را داشته باشد تا رسمی به حساب بیاید: 


۱- هیچ کت تکی به درد هیچ مجلس رسمی نمی‌خورد. بنابراین در جلسات رسمی با کت تک ظاهر نشوید.


٢- رنگ کت و شلوار رسمی سرمه‌ای و پس از آن مشکی است. برای جلسات رسمی هیچ رنگ دیگری استفاده نمی‌شود.


٣- در صورتی که تمایل به استفاده از کت و شلوار طرح‌دار دارید، خط‌های آن باید بسیار نازک باشد و خیلی جلب توجه نکند. کت شلوار مشکی با خط درشت سفید یا چهارخانه یک فاجعه محسوب می‌شود.


٤- فقط در شرایطی برای مجالس رسمی از کت و شلوار غیر سرمه‌ای استفاده کنید که در تمام فروشگاه‌های شهر هیچ کت و شلوار سرمه‌ای سایز شما وجود نداشته باشد. البته قبل از خرید رنگ دیگر به خودتان یا برادرتان یا پدرتان یا دوستان تان یک سری بزنید. چون به مراتب بهتر از کت و شلوارهای دیگر مثل کرم، قهوه‌ای و سفید است.


٥- زیر کت، پیراهن سفید یا آبی آسمانی بسیار کم رنگ ساده بپوشید و در صورتی که کت و شلوارتان خط‌دار است، پیراهن را حتما ساده انتخاب کنید و اگر کت و شلوار مشکی پوشیدید، صرفا از رنگ سفید برای پیراهن استفاده شود.


٦- هرگز زیر کت و شلوار خصوصا رسمی از پیراهن آستین کوتاه استفاده نکنید.


٧- پیراهن آستین بلند ترجیحا با دکمه سردست استفاده شود تا شکوه و نظم شما را به رخ دیگران بکشد.


٨- اگر از کراوات استفاده می‌کنید با لباس رسمی از رنگ‌های شاد مانند قرمز، بنفش و... استفاده شود. هرچند کراوات کاملا مرتبط با سلیقه شما است، بعضا مقامات و سران کشورها، رنگ کراوات خود را از رنگ غالب پرچم کشور خود اقتباس می‌کنند.


٩- کمربند شما حتما باید چرمی، مشکی و ساده باشد با سگکی که جلب توجه نکند.


١٠- شلوار شما باید فاقد هرگونه پیلی و چین باشد.


١١- جوراب کلا یک رنگ دارد آن هم مشکی. بقیه رنگ‌ها اصلا جوراب نیست. وقت خودتان را تلف نکنید.


١٢- کفش هم باید مشکی و بنددار ساده باشد، ترجیحا نوک‌تیز. از پوشیدن کفش‌های دارای لژ بزرگ پرهیز کنید. کفش مردانه رسمی دارای ۳سانتی متر پاشنه است.


١٣- از کت‌های ۳دکمه هرگز در جلسات رسمی استفاده نکنید. در جلسات رسمی از کت‌های ۲دکمه و تک دکمه استفاده شود با اولویت دو دکمه.


١٤- چاک پشت کت می‌تواند دوچاک یا تک چاک باشد، ولی کت‌های دوچاک خوش‌ فرم‌تر و به‌روزتر هستند.


١٥- در هنگام نشستن، هر دو دکمه کت باز باشد.


١٦- در هنگام ایستادن یا راه رفتن، صرفا دکمه بالایی کت (در کت‌های دو دکمه) یا دکمه کت تک بسته باشد و دکمه پایین کت‌های دو دکمه باز باشد.


١٧- جیب‌های کت صرفا جهت تزئین است. در جیب‌های کنار هیچ چیزی نگذارید. بعضا در هنگام خرید درب این جیب‌ها دوخته شده است اصلا بازشان نکنید.


١٨- در جیب‌های بغل کت چیزی نگذارید که در هنگام بستن دکمه کت برجستگی آن نمایان باشد.


١٩- همیشه در جلسات رسمی کارت ویزیت و روان‌نویس یا خودنویس همراه داشته باشید.


٢٠- با خودکار معمولی در جلسات رسمی چیزی را امضا یا یادداشت نکنید.


٢١- کاربرد ساعت دیگر صرفا نشان دادن زمان نیست. ساعت شما قدرت شما را نشان می‌دهد و جایگاه اجتماعی شما را. پس همواره ساعت خوب و روان‌نویس یا خودنویس مارک‌دار به همراه داشته باشید.


٢٢- هرگز تحت هیچ شرایطی استفاده از ادوکلن را فراموش نکنید، چراکه به آن شناخته می شوید.


همیشه خوش تیپ باشید.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


وقتی عزت نفس داری

کینه نمی ورزی،

همه را به یک اندازه دوست داری،

خجالت نمی کشی،

خود را باور داری،

خشمگین نمیشوِی و  همیشه مهربان هستی.....


"انسان صاحب عزت نفس"

حرص نمی خورد،

همه چیز را کافی می داند،

حسد نمی ورزد و خود را لایق می داند...


"کسی که عزت نفس دارد"

نیازی به رقص و پایکوبی و تظاهر به خوشی ندارد،زیرا شادکامی را در درون خویش می جوید و می یابد...


"عزت نفس" باعث می شود

برای بزرگداشت خود احتیاج به تحقیر دیگران نداشته باشید، زیرا خوب می دانید که هر انسان تحفه الهی است...


"انسان صاحب عزت نفس"

همه را دوست خواهد داشت و به همه مهر خواهد ورزید...

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


توی یکی از فیلم های جیمز باند، یک دیالوگ جالب بود! هنرپیشه نقش منفی به جیمز باند گفت: “وقتی بچه بودم موش های صحرائی به مزرعمون حمله کردند و تمام محصول هامون را خوردند… مادر بزرگم چند تاشون را انداخت توی یک قفس و بهشون غذا نداد تا از گشنگی شروع کردند هم دیگه را بخورند… دو سه تا موشی که آخر سر موندند را آزاد کرد… بهش گفتم، مادر بزرگ چرا آزادشون میکنی؟  گفت:”این ها دیگه موش خور شدند و هر موشی وارد مزرعه بشه تیکه تیکه اش میکنند!”


  (حکایتی تلخ از یک جامعه آفت زده)

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


تمام شرکت والت دیزنی از یک موش شروع شد.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


بزرگی و کوچکی انسانها را میتوان از بزرگی و کوچکی چالشهایشان شناخت.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||

 

بسیاری از مشکلات را

نباید حل کرد ،

بلکه باید منحل کرد ؛

چون زاییده ذهن ماست.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


می‌گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.


شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.


مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای می‌خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود.


کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.»

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


ازفشارزندگی نترسیدو بیاد داشته باشید فشار توده ذغال سنگ رابه الماس تبدیل میکند.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


اﮔﺮ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺁﺏ،

ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪ ﺍﯼ ﺑﯿﻔﺘﺪ،

ﻫﯿﭻ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ!

ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮔﯽ ﺍﻓﺘﺪ، ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ

ﭘﺲ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ 

"ﻣﮑﺎﻥ" ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺭﺧﺸــــﻴﺪ!

ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ،

ﺭﻗﻢ ﻧﻤﻴﺨﻮﺭﺩ،

ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻗـــــﺪﻡ ﻫﺎﯾﯽ

ﮐﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ…!!

|||||||||||||||||||| مدیروار  |||||||||||||||||||||


#بخشش

سلامت روانی شما دقیقا بستگی دارد به اینکه تا چه حد می توانید کسانی را که با اعمالشان به نحوی به شما آسیب رسانده اند براحتی ببخشید.


بسیاری از ناراحتی ها و بدبختی ها ناشی از ناتوانی در بخشیدن دیگران است.


این عدم توانایی منجر به مقصر شمردن دیگران و احساس کینه و نفرت نسبت به آنها می شود.


همیشه گفته ایم بازهم می گوییم ببخشید به خاطر خودتان و آرامشتان ؛ اولین نفع بخشش برای خود شما حواهد بود.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


در جریان جنگ دوم ایران و روس، هنگامی که قوای روسیه وارد تبریز شدند، فرماندهان قشون روس تصمیم گرفتند به سوی میانه پیشروی و تمام منطقه آذربایجان را به تصرف خود در آورند. در این وضعیت که روس‌ها منزل به منزل پیشروی می‌کردند دولت ایران مجبور شد شرایط صلحی را که دولت روسیه تحمیل می‌کرد کاملاً بپذیرد. فتحعلی شاه قاجار، برای خاتمه جنگ و انعقاد پیمان صلح، روز معینی را مشخص و به بزرگان و اکابر و اعاظم قوم و درباریان و اشراف و نمایندگان اقشار مختلف مردم بار عام داد. برای اینکه مراسم «روز سلام» به خیر و خوشی برگزار گردد قبلاً تعهداتی اندیشیدند و دستوراتی صادر گردید راجع به اینکه در مقابل هر جمله از فرمایشات شاه چه پاسخی باید داده شود!


در وقت مقرر و ساعت معهود، شاه آمد و بر تخت سلطنتی جلوس کرد و فرمود: «اگر ما امر کنیم که ایالات جنوب و ایالات شمال همراهی کنند و یک مرتبه به روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این اقوام بی ایمان در بیاورند، چه پیش خواهد آمد؟»


مخاطبان تعظیم سجده مانندی کرده و گفتند: «بدا به حال روس! بدا به حال روس!»


شاه مجدداً گفت: «اگر فرمان قضا، ‌شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و توامان به این گروه بی‌دین و ملحد حمله کنند چه خواهد شد؟»


جملگی عرض کردند: «بدا به حال روس! بدا به حال روس!»


فتحعلی شاه مجدداً پرسید: «اگر توپچی‌های خمسه را به کمک توپچی‌های مراغه بفرستیم تا با توپ خود تمام دار و ندار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟»


باز جواب آمد که: «بدا به حال روس! بدا به حال روس!» 


خلاصه چندین فقره از این قماش اگرهای دیگر رد و بدل شد و جواب آمد: «بدا به حال روس! بدا به حال روس!»


دو نفر از درباریان متملق که در سمت چپ و راست شاه ایستاده بودند خود را به روی پای قبل عالم انداخته گفتند: «قربان! مکش! مکش! که عالم زیر و رو خواهد شد!»


شاه که تا این لحظه بر روی تخت نشسته و پشت به دو عدد متکای مروارید دوزی شده الماس نشان داده بود از اظهارات چاپلوسانه مشتی درباری و نزدیکان مافنگی خود به هیجان آمده، ناگهان روی دو زانو بلند شد، شمشیر خود را که به کمر بسته بود به قدر یک وجب از غلاف بیرون کشید و این شعر را با صدای بلند خواند:


کشم شمشیر مینایی


که شیر از بیشه بگریزد


زنم بر فرق پاسکویچ


که دود از پطر برخیزد


دو نفر از درباریان متملق که در سمت چپ و راست شاه ایستاده بودند خود را به روی پای قبل عالم انداخته و گفتند: «قربان! مکش! مکش! که عالم زیر و رو خواهد شد! شاه قاجار پس از لحظه‌ای سکوت، گفت: «حالا که این طور صلاح می‌دانید ما هم دستوری می‌دهیم با این قوم بی‌ایمان کار را به مسالمت ختم کنند و مجدداً شمشیر را غلاف کرد!»


و بدین شکل عهدنامه ترکمانچای امضاء شد.


|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


فقیری بدهکار را به زندان بردند. او بسیار پرخُور  بود و غذای همه زندانیان را می‌دزدید و می‌خورد. زندانیان از دست او رنج می‌بردند و غذای خود را پنهانی می‌خوردند.


روزی آنها به زندان‌بان گفتند: به قاضی بگو این مرد خیلی ما را آزار می‌د‌هد غذای 10 نفر را می‌خورد گلوی او مثل تنور آتش است سیرنمی‌شود. یا او را از زندان بیرون کنید، یا غذا را زیادتر بدهید.


قاضی پس از تحقیق و بررسی فهمید که این مردی پُرخور و فقیر است و همین باعث زندانی شدنش می باشد. پس بناچار به او گفت: تو آزادهستی برو به خانه‌ات.


زندانی گفت: ای قاضی من کس و کاری ندارم فقیرم زندان برای من بهشت است اگر از زندان بیرون بروم از گشنگی می‌میرم.


قاضی نپذیرفت و او را از زندان بیرون کرد.

قاضی دستور داد او را دور شهر بگردانید و فقرشرا به همه اعلام کنید. هیچ کس به او نسیه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد. پس از این هر کس از این مرد شکایت کند دادگاه نمی‌پذیرد. 


آنگاه آن مرد فقیر شکمو را بر شترِ یک مرد هیزم فروش سوار کردند.مردم هیزم فروش از صبح تا شب فقیر را کوچه به کوچه و محله به محله گرداند. در بازار جلو حمام و مسجد فریاد می‌زد:


ای مردم! این مرد را خوب بشناسید او فقیر است. به او وام ندهید، نسیه به او نفروشید، با او داد و ستد نکنید, او فقیر و پرخور و بی‌کس و کار است خوب او را نگاه کنید.


شبانگاه هیزم فروش مرد زندانی را از شتر پایین آورد و گفت: مزد من و کرایه شترم را بده من از صبح برای تو کار می‌کنم.


 زندانی خندید و گفت: تو نمی‌دانی از صبح تا حالا چه می‌گویی؟ به تمام مردم شهر گفتی و خودت نفهمیدی؟ سنگ و کلوخ شهر می‌دانند که من فقیرم و تو نمی‌دانی؟ دانش تو عاریه است.  


طمع و غرض بر گوش و هوش ما قفل می‌زند. بسیاری از مردمان یکسره از حقایق سخن می‌گویند ولی خود نمی‌دانند وعمل نمی کنند مثل همین مرد هیزم فروش 

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


از شروع قرن بیستم فیزیک هسته ای و کانتیک بارها نشان داده اند که ماده از انرژی تشکیل شده 

کهکشان مخزن بینهایتی از انرژی است و انسان هم همینطور همانند هر چیزی که از او خارج میشود و به او میرسد 

خوراکش حرکاتش و هوایی که تنفس میکند همانند فکرها احساس و کلامش همه شکلهایی از انرژی هستند 

و باز فیزیک نشان میدهد که با اینکه ماده انرژی است فقط قسمت ناچیزی از آن مورداستفاده قرار میگیرد مگر با بکار بردن عملیات هسته ای که انرژی موجود را آزاد سازد 

پس میتوان گفت که کلمات هم و مخصوصأ کلمات مثبت خیلی بیشتر از استفاده ای که ما انجام میدهیم انرژی دارند 

یک کلمه مثبت طبیعتاً مفید است لذت بخش است و تا مدتی اطمینان به نفستان را بالا میبرد 

کلمه مثبتی که باز شده باشد بمراتب نیرومندتر است و به هر انسان امکان تحقق خواسته هایش را میدهد امکان کاهش زحمت و نگرانی و امکان بهبود زندگی 

تمام استعدادها و نیکویی ها بلقوه در هرکدام از ما موجود است ولی اکثر آنها به اندازه کافی رشد نکرده اند استفاده درست از نیروی کلمات مثبت امکان رشد استعدادها را میدهد 

نیروی مثبت خلاقیت شما را در همه ابعاد زندگی گسترش خواهد داد.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


در سال 1926، ادوین هربرت لند، پس از یک سال تحصیل در دانشگاه هاروارد، ترک تحصیل می‌کند تا خودش بر روی پولاریزاسیون نور تحقیق کند. دو سال بعد، او فیلتر پولاریزه‌ نور را اختراع و ثبت می‌کند. در سال 1937، لند شرکت پولاروید را تأسیس می‌کند و تولید محصولات مرتبط با نور و شیشه مانند عینک و دوربین را آغاز می‌کند.


در سال 1943، وقتی با خانواده‌اش برای تعصیلات به سفر رفته بودند، در حال عکس گرفتن از دختر سه ساله‌اش بود که دختر کوچکش می‌پرسد چرا نمی‌تواند عکس‌ها را همان موقع ببیند؟


آن روز، این سوال ساده و غیرعادی، موجب شکل‌گیری ایده دوربین فوری در ذهن لند می‌شود. لند موفق می‌شود در سال 1948، اولین دوربین پولاروید خود را به بازار عرضه کند. عکس گرفته شده با این دوربین‌ها، پس از 60 ثانیه بر روی فیلم عکاسی ظاهر می‌شد. او در سال 1963 موفق به تولید فیلم فوری می‌شود و پس از عرضه چندین مدل از دوربین‌های پولاروید، در سال 1977 دوربین کاملاً خودکار با قابلیت چاپ فوری عکس گرفته شده در لحظه را ارائه می‌کند؛ محصولی که میلیون‌ها نسخه از آن به سراسر جهان عرضه شد و مردم برای خرید آن، پشت در فروشگاه‌ها صف می‌بستند.


ذهن باز و پاک یک کودک و فکر، دانش و خواست یک مرد موجب اختراع دوربین پولاروید شد.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


یک بار 500کیلویی را هیچ کس نمی تواند بغل کرده و آن را جابه جا نماید، ولی اگر همین بار را به 100بار 5کیلویی تقسیم کنیم همه براحتی می توانند آن را جابه جا می کنند. نگرانی ها و فشارهای ذهنی و عینی، مسائل و مشکلات زندگی، همانند یک بار سنگین، انسان را از فعالیت و تلاش مداوم و لازم، باز می دارند، در واقع فلج روحی و جسمی پیش می آورند در حالی که اگر فشارها و نگرانی و مشکلات به قسمت های کوچک تر و قابل تقسیم حل شوند برطرف ساختن و تحمل آن ها امکان پذیر است.

|||||||||||||||||||| مدیروار  |||||||||||||||||||||


یکی از روزها ناخدای یک کشتی و سرمهندس آن دراین‌باره بحث می‌کردند که در کار اداره و هدایت کشتی کدام‌یک نقش مهم‌تری دارند. بحث به‌شدت بالا گرفت و ناخدا پیشنهاد کرد که یک روز جایشان را با هم عوض کنند. قرار گذاشتند که سرمهندس سکان کشتی را به‌دست گیرد و ناخدا به اتاق مهندس کشتی برود. هنوز چند ساعتی از جابه‌جایی نگذشته بود که ناخدا عرق‌ریزان با سر و وضعی کثیف و روغن‌مالی بالا آمد و گفت: «مهندس سری به موتورخانه بزن. هرقدر تلاش می‌کنم، کشتی حرکت نمی‌کند.»

سرمهندس فریاد کشید: «البته که حرکت نمی‌کند، کشتی به گِل نشسته است!»

نتیجه: هر کس در جایگاه خودش باید باشد.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


کتاب: 

فکرتان را عوض کنید :


در روانشناسی قانونی وجود دارد که می گوید اگر تصویری از آنچه را می خواهید و مایلید که او بشوید به مدت کافی در ذهن خود مجسم کنید، به زودی دقیقاً همان او که فکر می کردید، می شوید.


روزی روزگاری زنی بود که حدوداً 30 سال از سنش می گذشت. ازدواج کرده بود و دارای دو فرزند بود. مانند بسیاری از مردم، او هم در خانه ای بزرگ شده بود که پیوسته مورد انتقاد قرار می گرفت و والدینش با او رفتار منصفانه ای نداشتند . در نتیجه او احساسی عمیق ازحقارت و عزت نفس ضعیف داشت.

منفی و هراسان بود. اعتماد به نفس نداشت. خجالتی بود و خود را زنی ارزشمند به حساب نمی آورد.


فکر می کرد از استعداد خوبی برخوردار نیست.

یکی از روزها، در حالی که به سمت فروشگاه رانندگی می کرد، اتومبیل دیگری از چراغ قرمز عبور و با اتومبیل او تصادف کرد. وقتی به هوش آمد، خود را در بیمارستان یافت. حافظه اش را از دست داده بود.


می توانست حرف بزند، اما گذشته اش را به خاطر نمی آورد.

ابتدا، پزشکان گمان می کردند که این یک نارحتی موقتی است، اما هفته ها گذشت و حافظه او به جای اول خود باز نگشت. شوهر و فرزندانش همه روزه به عیادتش می آمدند، اما او آنها را نمی شناخت. مورد استثنایی بود. بسیاری از پزشکان و متخصصان به دیدنش می آمدند تا او را آزمایش کنند و از شرایطش بپرسند.


سرانجام، در حالی که حافظه اش را به کلی از دست داده بود، به خانه رفت. او برای اینکه بداند چه اتفاقی برایش افتاده شروع به خواندن کتابهای پزشکی کرد و بخصوص به موضوع بی هوشی و ازدست رفتن حافظه توجه دقیق کرد . در این زمینه با متخصصان ملاقات و گفتگو کرد و سرانجام درباره شرایط خود مقاله ای نوشت.


کمی بعد، از او دعوت کردند تا در یک همایش پزشکی درباره مقاله اش حرف بزند، و به سؤالات درباره بی هوشی جواب بدهد و اطلاعاتش درباره عملکرد اعصاب را با دیگران در میان بگذارد.


در این جریان، اتفاق حیرت انگیزی افتاد. او به یک شخص کاملاً جدید تبدیل شد. توجهاتی که در بیمارستان و بیرون از بیمارستان به او شد سبب گردید که او خودش را زنی ارزشمند و مورد مهر و محبت خانواده اش ارزیابی کند. توجه متخصصان پزشکی به او بر عزت نفس و احترام به خود او اضافه کرد. او تبدیل به زنی مثبت، مطمئن، معاشرتی، دقیق و آگاه شد. به طوری که اغلب او را برای شرکت درهمایشهای پزشکی دعوت می کردند.

تمام حافظه منفی مربوط به دوران کودکی او از میان رفت. احساس حقارتش تمام شد. او به شخص جدیدی تبدیل شد. او فکرش را عوض کرد تا زندگی اش تغییر کند.


بریده ای از کتاب " فکرتان را عوض کنید تا زندگیتان تغییر کند "  نوشته ی برایان تریسی.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


پادشاهی در خواب دید تمام دندانهایش افتادند، دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد.


اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید. پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند.


دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود. پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد.


نتیجه گیری:


هر دو یک مطلب یکسان را بیان  کردند اما با دو جمله بندی متفاوت. 

نوع بیان یک مطلب، می تواند نظر طرف مقابل را تغییر دهد.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


اندیشه های خود را انتخاب کنید :


انسانهای موفق کسانی هستند که در مقایسه با غیر موفقها با کارآیی بیشتری می اندیشند.آنها با زندگی، روابط، هدفها و مسائل شان به شکلی متفاوت از دیگران کنار می آیند. بذرهای بهتری می کارند و در نتیجه زندگی بهتری برداشت می کنند.

اگر بیاموزید که مانند سایرموفقها، شادابها و سالمها فکر کنید، به زودی از زندگی مشابه زندگی آنها برخوردار می شوید. وقتی فکرتان را عوض کنید، زندگی تان تغییر می کند.

طبیعت با کسی سر شوخی ندارد. همیشه واقع گراست. همیشه جدی است. همیشه حق با اوست و حرف درست می زند. خطاها و لغزشها همیشه از آن انسانهاست.

انسانهایی که می توانند قدرشناس او باشند در پس زمینه قرار می گیرند. طبیعت همیشه اسرارش را برای نابها ، خالصها و راستینها فاش می کند.

#برایان_تریسی


بریده ای از کتاب " فکرتان را عوض کنید تا زندگیتان تغییر کند "  نوشته ی برایان تریسی.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


تنها معیار حقیقی :

برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی، زمانی گفت : بهترین اثبات اینکه کاری را بتوان انجام داد این است که دیگران قبلاً آن را انجام داده اند بنابراین تنها سؤالی را که باید درباره هر ایده ای بپرسید، این است : آیا موثر واقع میشود ؟ آیا نتایج مورد علاقه شما را تولید می کند ؟ 

میلتون فریدمن ، اقتصاد دان برنده جایزه نوبل، می گوید تنها معیار یک نظریه یا نقطه نظر توانایی شماست که براساس آن درباره آینده پیش بینی دقیق بکنید .

خبر خوش این است که نقطه نظرها و اصولی را که قرار است بیاموزید، در زندگی و تجربه های میلیونها انسان به اثبات رسیده اند. اینها به خودی خود خنثی هستند.طبیعت لطف بخصوصی به کسی نمی کند. طبیعت با همه به یک شکل رفتار می کند. 

هر بذری را که در زمین بکارید، طبیعت آن را می رویاند.  هر بذر اندیشه ای را که در ذهن خود بکارید، طبیعت آن را هم می رویاند. همه چیز بستگی به شما دارد .


#برایان_تریسی


بریده ای از کتاب " فکرتان را عوض کنید تا زندگیتان تغییر کند "  نوشته ی برایان تریسی.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


ابتکار

برای شروع راه موفقیت، داشتن یک ایده ی خوب تنها چیزی است که به آن نیاز دارید.

پیشرفت در تجارت نتیجه ی یافتن راههای سریع تر، ارزان تر، بهتر و آسانتر برای انجام یک کار است.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


ابتکار

برای شروع راه موفقیت، داشتن یک ایده ی خوب تنها چیزی است که به آن نیاز دارید.

پیشرفت در تجارت نتیجه ی یافتن راههای سریع تر، ارزان تر، بهتر و آسانتر برای انجام یک کار است.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


هر ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ از ﺁﺏ که ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪ ﺍﯼ ﺑﯿﻔﺘﺪ، ﻫﯿﭻ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ!

ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮔﯽ ﺍﻓﺘﺪ، ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ

ﭘﺲ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ "ﻣﮑﺎﻥ" ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺭﺧﺸــــﻴﺪ!

ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ، ﺭﻗﻢ ﻧﻤﻴﺨﻮﺭﺩ،

ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻗـــــﺪﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ…!

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


کیفیت

کیفیت آن چیزی است که مشتری می گوید و مشتری است که در مورد ارزش کالا یا خدمات تصمیم می گیرد.

توانایی شما در افزودن ارزش به محصولات و یا خدمات خود تعیین کننده ی موفقیت شما در بازار است.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


هیچی: 

از مخاطبت سوال میکنی چی شده در جوابت میگه هیچی.«هیچی» یعنی خیلی چیزها! «معلومه که ناراحته، اما دلش نمیخواد چیزی بگه.چرا؟چون میدونه آغازگربحث خودش خواهدبود.پس با گفتن این کلمه،تو آغاز گر بحث و دعوا خواهی شد.پس فقط و فقط بگو «این جواب فقط باعث جر و بحث و دعوای ما میشه هروقت آمادگی حرف زدن داشتی، من آماده شنیدن خواهم بود.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


منتظر نباشید دریا آرام شود تا سفر خود را شروع کنید. 

روحیه یک جنگجو را داشته باشید و تا زمانی که به هدفتان نرسیده‌اید آرام نگیرید. 

تلاش کنید اما تقلا نکنید. برای موفق شدن باید ریسک پذیر بود و خطر کرد.

باید از منطقه آرامش خود بیرون بیایید و موقعیت‌های جدید را تجربه کنید.

آنگاه خواهید دید که منطقه آرامش شما همراه با شما رشد می‌کند.

|||||||||||||||||||| مدیروار  ||||||||||||||||||||||


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.