ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک
ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک

١٩١ ) - تحریرالمطالب - ١٣٩٤/٠٢/٢٠

تحریرالمطالب - ١٣٩٤/٠٢/٢٠

سه گام باحضرت علی(علیه السّلام )
گام اول: 
دنیا دو روز است.
یک روز با تو و روز دیگر علیه تو ....
روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست ناامید مشو...
زیرا هر دو پایان پذیرند ...
گام دوم:
بگذارید و بگذرید.
ببینید و دل نبندید ...... چشم بیاندازید و دل نبازید.... که دیر یا زود ...... باید گذاشت و گذشت..
گام سوم:
اشکها خشک نمیشوند مگر بر اثر قساوت قلبها و  قلبها سخت و قسی نمیگردند مگر به سبب زیادی گناهان.
ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺷﺐ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﭙﺎﺭ؛
ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﺨﻮﺍﺏ، ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ، ﻣﺤﺒﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﻧﺪ؛ ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﮐﻠﯿﺪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ...!


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

جملاتی زیبا ازحضرت علی علیه السلام

1- گریه نکردن از سختی دل است.
2-سختی دل از گناه زیاد است.
3-گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.
4-آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.
5-فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.
6- محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست
1.مردم را با لقب صدا نکنید.
2.روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.
3.خدا را همیشه ناظر خود ببینید.
4.لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.
5.بدون تحقیق قضاوت نکنید.
6.اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.
7.صدقه دهید،چشم به جیب مردم ندوزید.
8.شجاع باشید،مرگ یکبار به سراغتان می آید.
9.سعی کنید بعد از خود،نام نیک بجای بگذارید.


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم. باید قبل از مرگ ناخن هایم را در خاک فرو ببرم تا وقتی مرا به زور روی زمین می کشند به یادگاری شیارهایی بر زمین حفر کرده باشم. باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم. اگر امروز چیزی از
خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد؟ اگر جای پای مرا دیگران نبینند،من دیگر نیستم.
اما من نمی خواهم نباشم. نمی خواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم. نمی خواهم مثل بیشتر آدم ها که می آیند و می روند و هیچ غلطی نمی کنند، در تاریخ بی خاصیت باشم. نمی خواهم عضو خنثای تاریخ بشریت باشم

برگرفته از کتاب روی ماه خداوند را ببوس _ مصطفی مستور


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

ﺍﯾﻦ ﺩﻋﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎ ، ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ :
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ !
ﺑﺮﺍﻱ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﻋﺸﻖ،
ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺎﻣﻬﺎﻱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻗﺪﺭﻱ ﻋﺰﻡ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻣﺮﺣﻢ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺧﻤﻬﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ،
ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﺳﺶ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎ ﭘﺎﺳﺦ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﮔﺮﻣﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎ ﺭﺅﻳﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﮔﺸﺘﮕﻲ ﺍﻳﻤﺎﻥ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﻲ ﺍﻟﻔﺖ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺴﺘﮕﻲ ﺁﻏﺎﺯ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻇﻠﻤﺖ ﺟﺎﻥ، ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻴﻬﺎﻱ ﭘﻲ ﺩﺭ ﭘﻲ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻴﺮﺕ ﺩﻝ، ﺁﺷﻨﺎﻳﻴﻬﺎﻱ ﭘﺮﻣﻌﻨﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺸﻘﻬﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﺭﻭﺡ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺰﻣﻬﺎﻱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻗﺪﺭﻱ ﺭﺍﻩ...
ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﺎ
عطا فرما …


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

پیرزنی در خواب , خدا را دید و به او گفت :
خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ 
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.
رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.
سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .
پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.
نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.
این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غُرغُر کنان به خانه بر گشت
نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.
شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت:
<< خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟ >>
خدا جواب داد :
[[ بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی ]]
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن
"شیخ بهایی"


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

یک داستان واقعی  : 
دعاهایت مستجاب می شوند اگر خدایت را باور بکنی 

داستان کمی طولانی است اما واقعا" شنیدنی است .

بنام خداوندی که جهان و جهانیان را آفریده و به وسیله پیامبران معصوم رسوم زندگی کردن را به ما آموخته است

سال 80 من با کسی رفیق شدم که آموزش قرآن میداد چه جوری باهاش آشنا شدم داشت از طریق میکروفن مسجد جهت ثبت نام علاقمندان برای آموختن قرآن اطلاع رسانی میکرد و من که چون زمینه اش و داشتم مشتاقانه رفتم برای ثبت نام تا در کلاس آموزشی آن شرکت کنم ، رفتم کلاس بعد از مدتی  شیفته معلم خوب و خوش برخورد و اهل قرآنم شدم خیلی منو راهنمایی کرد و خیلی چیزهارو بهم یاد داد خدا خیرش دهد باهم دوست شدیم ایشان یکسال از من بزرگتر بودن با هم خیلی صمیمی شدیم  جوری که در کارها یار و همیار هم بودیم .

این معلم خوب ، قرآن را با قواعد بهم یادداد و منو راهنمای کرد که باتوجه به علاقه ای که در زمینه یادگیری قرآن داشتم تصمیم گرفتم  در آزمون ورودی دوره های تربیت معلم شرکت کنم و با راهنمایی های معلم دلسوز خودم در ازمون ورودی قبول شدم و در دوره ای که به مدت 2 ماه بود خیلی چیزهارو یادم گرفتم و شدم مربی قرآن

 بعد از یه مدت  با کمک دوست خوب و معلم دلسوز تدریس قرآن کریم را شروع کردیم اولین کلاسم را با توکل به خدا شروع کردم اولین شاگردم زن عموم با فرزند 3 سالش بود بچه اش خیلی به من انس گرفته بود در حین یاد دادن به مادرش گوش میداد و سورهای که من به مادرش آموزش میدادم نیوشا حفظ میکرد بچه ای که 3 سالش بود منو مشتاق میکرد و بهم لذت تدریس میداد  جوری که از پوست خودم نیگنجیدم از خوشحالی.

خدارو شکر قرآن به خیلها آموزش دادم و خیلیها موفق به ختم کل قرآن شدن این لطف پروردگار و لطف دوست خوبمو هیچ وقت فراموش نخواهم کرد .

یه روز نیوشا پیش پدربزرگش که شوهر خاله منم بود با حفظی سورههای قرآن براش میخونه بعد پدربزرگش بهش گفته بود که کی اینارو بهش یاد داده بعد مادرش براش تعریف میکنه خیلی خوشحال و به وجد میاد ایشان همان سال رفتن مکه (حج تمتع ) برگشتنی خواسته بود که حتماً من برم پیشش من رفتم در بین جماعت از من تعریف زیاد کرد و گفت که خیلی بیادم بوده و دعاکرده و هدیه بسیار ارزشمند که هیچ وقت تاحالا کسی به من نداده بود بهم داد  اونم یک جلد قرآن کریم بود گفت همان قرآنی بود ه که در بدو ورود به مکه بهمون دادن منم به نیت تو آوردمش خیلی خوشحال شدم انقد تعریف معنوایاتی که تو این سفر بوده میکرد که منو وسوسه کرد جوری که دوست داشتم منم برم من اون زمان 21 سال داشتم.

 استطاعت مالی ام  که صفر بود و دانشجوم بودم اگه من مسنجیدید از نظر عقل ، شعور ، سن و سال ، مالی و... در حد حج رفتن نبود  ولی هواهی شده بودم مشتاقانه دوست داشتم که این سفر رو برم کاری کرده بودم که همه میدونستن که من عاشق شدم برام دعا میکردن خانوادهام را درگیر کرده بودم من که حاجتم این بود که این سفر معنوی نصیبم بشه خانواده که از حال ووضع من باخبر بودن ولی هیچ اقدامی نمیکردن منم تصمیم گرفتم حاجتم فقط به خدا بگم روز جمعه بود سال 1382 آخرین ساعتهای عصر بود وضو گرفتم برای ادای نماز عصر یهو به دلم افتاد که دعا کنم و حاجتمو به خدا بگم با خشوع و خضوع دعا کردم گفتم خدای من ، بنده تو آمده تا بهت بگه که عاشقتم اگر این سفر به صلاح و مصلحت میدونی نصیبم بگردان و شرایطشو برام فراهم و مقدور و مبارک بگردان  جوری که فقط منت خودتو ببرم نه دیگران و خانوادم.


این از خدا خواستم همان روز همان دقیقه و ساعت دعایم مستجاب شد از کجا فهمیدم شب شنبه من خواب دیدم که من منتظر کسیم و یه مقدار هوا ابری بود  یهو از آسمان یه نفر با لباس سفید چشمانی سبز رنگ به طور غیرمنتظره وارد خانه شد و جلوی من نشست من از ترس رفتم آغوش مادرم گرفتم خدایش خیلی ازش ترسیدم جوری که مادرم اونو نمیدید فقط من میدیدمش بعد با خنده رو به من کرد و با صدای بسیار بسیار زیبا صلوات فرستاد بعد از صلواتش میگفت لاحول و لا قوه الابه الله ....من که ازش میترسیدم دیگه ترسمم ازش شکست بعد دوباره با صدای دلنشینش صلوات و همان ذکر خدارو تکرار کرد ، بعد برای بار دوم مادرم گفت صدای ذکر و صلواتش شنیدم مادرم آمد کنارش نشست بار سوم دوباره تکرار کرد اینبار برادرم گفت منم صدای ذکر و صلواتشو شنیدم سه نفری دورشو گرفتیم اون میگفت و ماهم دست  به آسمان تکرار میکردیم در آخر وقتی ذکرشو تمام کرد دستم رو چهره مبارکش قرار دام گفتم که تو فرستاده و پیکی از طرف خداوند هستی بگو بهم کی هستی ؟ و چرا آمدی ؟ همینی که گفتم محو شد طوری که دیگه ندیدمش و فورا از خواب پریدم.

دیدم نماز صبحه و مادرم رو جانمازش داره نماز میخونه مادرم رو بهم کرد و گفت چیه ؟خواب دیدی گفتم آره فورا قسم خوردم که خداوند این سفر معنوی نصیبم میکنه این یه مژده بود از طرف خدا به من واقعیتشم همان تعبیری بود که خودم کردم حالا در بین داستان متوجه میشید که حکمت برادر و مادرم تو این وسط چی بود تو خواب  ، صبحش قرار بود با دوست و معلم دلسوز قرآنم بریم برای ثبت نام توی یه مؤسسه قرآنی جهت یادگیری تجوید تکمیلی قرآن و ارتقاء سطح معلومات قرآنیمون رفتیم برای ثبت نام  و مدیرمؤسسه خیلی ازمون استقبال کرد و برنامه زمانبندی آموزشیشم را هم بهمون داد در بین راه خوابمو برای دوستم تعریف کردم دوستم گفت که خدا بهت مژده این سفر مقدس داده خوش بحالت و از این حرفا بعد از آن 6 ماه گذشت یه روز سرکلاس مدیر مؤسسه که خودش قاری قرآن مطرح استان هم هست گفت که من 6 سهمیه حج ؟(عمره) دارم 6 نفرشم خودش تعین کرده بود بیشتر از اونای استفاده کرده بود که فعالیتشون تو مؤسسه زیاد بود نه مایکه که تازه عضو شده بودیم  بهر حال حاضرین کلاس میدانستن که من مشتاقم که این سفر برم به مدیر گفتن که حتما اسم منم بنویسه امال ایشان گفتند که نمیشه مگه یکی از این 6 نفر انصراف دهند بعد یکیشون همانجا انصرافش اعلام کرد بنابه دلایل مختلف ....

منو جاش نوشت و خوشحال کنان به طرف خونه رسیدم و ماجرارو به مادرم گفتم  مدیر مؤسسه که خیلی برامون واقعاً زحمت کشید که برامون سهمیه رو جور کنه اما با زحمات و تلاشهایی که انجام دادن متاسفانه موفق نشدن .............ما که حتی گذرنامه را هم تهیه کرده بودیم حتی داخل یکی از آژانسهای هواپیمایی هم ثبت نام کرده بودیم قرار بود که فروردین سال 82 ماه ربیع الاول عازم مکه مکرمه بشیم متاسفانه به نتیجه نرسیدم خیلی تلاش کردم ولی نتیجه ای برام حاصل نشد خیلی ناراحت شدم.

اما مادرخوبم همیشه منو دلداری میداد مادرم خیلی برام تلاش کرد و زحمت کشید اما بی فایده بود هیچی دیگه ، یکی از اون 6 نفر تصمیم گرفت که با هزینه مالی خودش یعنی با کمک خانوادش بره و موفقم شد از من اسرار میکرد که باهم باشیم ولی متاسفانه من از نظر مالی شرایطشو نداشتم منم بهش گفتم تو برو برای منم دعا کن بعد از یکسال تو نوبت بالاخره به مکه مشرف شدند برگشتنی انقدر از حال و احوال اونجا تعریف کردند که داشتم پر میکشیدم و دستمم خالی بود چاره ای نداشتم  در این میان کلاس تفسیر برام جور شد رفتم برای آموزش،  مدرسمون یکی از روحانیون باسواد و اهل منطق استان بود موضوع یکی از درساش بعنوان جلسه اول دعا بود و شرایط استجابت آن کتابهای زیادی بهمون معرفی کرد و منم به صورت امانتی تهیه کردم و خواندم تمام دعاها و احادیث پیغمبر اکرم (ص) را جستجو کردم به وسیله نماز حاجت متوسل شدم دعاهایم خالص و مخلص بود با خشوع و خضوع هر چند که قبلاً مژدشو از طریق خوابی که براتون تعریف کردم داده بودند اما من که صبور نبودم یکسال نماز حاجت خواندم و دعا میکردم تا اینکه روزی همان معلم خوب و دلسوز قرآن و دوست صمیمیم گفت بریم اداره..... کار دارم همان اداره ای که دوره تربیت معلم قرآن را گرفته بودم  با هاش رفتم ولی به زور منو کشاند داخل اداره دوست نداشتم برم تو شرایط روحی بدی قرار گرفته بودم مسئول دارالقرآن آنجا که منو قبلاً دیده بود میدونست که آدمی قرآن و... هستم بهم پیشنهاد کار داد تعجبش اینجاست که خیلیهادور برش بودن ولی به من گفت و چرا به دوستم این پیشنهاد نداد او ازمن فعالتر و بهتر بود ولی این حکمت خدا بود من درجواب گفتم من کار اداری رو تا حالا انجام ندادم و بلدم نیستم ولی حکمت خدارو نگاه کنید به زور بهم گفت باید حتماً بیایی و کار کنی چون دست تنهام منم گفتم بزار با خانوادم در میان بزارم چشم بعد خانوادم قبول کردن و مدارکامو جهت گزینش و... تحویل اداره دادم اون زمان مدرکم فوق دیپلم بود منظورم سال 83 بود به صورت نیروی پاره وقت براشون کار کردم که ماهی 50 هزار بهم میدادن.

 شکر خدا رفتم سرکار اونم کارهای اداری هیچی بلد نبودم ولی خدایارم بود و پشتم سفت گرفته بود کسی رو برام سبب قرار بود که مؤمن بود خیلی هوامو داشت خدا خیرش دهد اما بقیه ماجرا خداوند به من علم کارهای اداری و کامپیوتر بدون تجربه و کلاس رفتن به من عنایت کرد  به نامش قسم واقعیت دارم میگم  چون خودش قسمت کرده بود ، بعد کار کردم  به نیت سفر حجم حق الزحمه ای که بهم میدادن پسنداز کردم تا اینکه فیش اول ثبت نام حج عمره که مبلغ 400 هزار بود با لطف خداوند تهیه شد با شوهر خالم و مادرم سال 83 رفتیم برای ثبت نام حج عمره من شوهر خالم خیلی کمکم کرد خیلی تشویقم کرد انشاءالله نور به قبرش بباره براثر ایست قلبی 4 سال پیش دارفانی رو وداع گفت.

 ثبت  نام اولیه رو انجام دادم ، منتها قسمت دوم هزینه اش هنوز مونده بود که پول بریزم حساب ولی یکماه قبل از اعزام ازمون میگرفتن بعد فیش که بردم حج و زیارت گفتن باید بری یکی از آژانسهای خدماتی ثبت نام کنی منم بردم همان جایی که قبلاً اسم نوشته بودم و قسمت نشد . مدیر کاروان خیلی خوشحال شد که فیشو براش بردم چون میدونست من عاشقمو با زحمت این پول جور کردم بهم گفت که سال 84  شانزده فروردین به امید خدا عازم هستیم خودتو برای اون روز آماده کن من که ثانیه شماری میکردم تا انروز خوب بیاید آخرش آمد دیدم هیچ خبری نیست چون قرار بود بامن تماس گرفته شود .


من و مادرم رفتیم پیش مدیر کاروان گفت متاسفانه کسایی رو اعزام میکننده که ماه 7 ثبت نام کرده باشند در حالیکه من 1/8/83 ثبت نام کرده بودم مدیر گفت برو حج و زیارت شاید قبول کنن چون یک روز اختلاف داری من رفتم با مدیر کل حج و زیارت صحبت کردم ولی دست رد برسینه ام زد ناامید برگشتم خونه.

 خیلی توذوقی خوردم چون برای چندمین بار بود که شکست خورده بودم مدیر آزانس گفت که خرداد همان سال قسمت دیگه خردادم آمد و دوباره قسمت نشد... دوباره گفت تیر، مرداد، شهریور و.... بازم قسمت نشد ، مدیر با حرفا و قول و قرارهای که به من میداد شد چوپان دروغگو دیگه حرفاشو باورنکردم  ولش کردم به خیلی از بنده های خدا رو انداختم اما هیچکدوم موفق نشدند چون خدا راضی نبود و اشتباهی که کردم این بود که بنده های خدا رو آوردم از آنها حاجتم خواستم برای اینکه زود به مقصد برسم خیلی پشیمان شدم رفتم حضور خدا اینبار گفتم خدایا تو که به من کاردادی که بتوانم پول سفرم تهیه کنم و ثبت نام کنم تو عزت و احترام دادی که تو دارالقرآن کارکنم و در خدمت قرآنت باشم تو بهم توانایی خیلی چیزهارو دادی ولی چرا این سفر قسمتم نمیشه تا اینکه دوباره خواب دیدم که تو مدینه منوره هستم داخل مسجد النبی در صف انتظار باز شدن قبر مبارک رسول الله (ص) هی انتظار کشیدم تا درو برام باز کرد زنی که راهنما بود دستم گرفت منو برد تا قبر مبارک پیغمبر خیلی برای خودم و دیگران دعا کردم بعد بهم گفت یجای میبرمت که بین قبر و منبر رسول الله (ص) است که یکی از باغهای بهشته ، 

رفتم بین دو تا درب بود که یکی نوشته بود ذالک و یکی نوشته بود هذا تو این جای مبارک دعا کردم که خدایا این سفر نصیبم بشه و... بعد از زیارت دیدم که امام جمعه آنجا داره اذان میده برای جماعت نماز،  برگشتم بیرون که برم برای وضو گرفتن دیدم مادرم جلوتر ازمن رفت به مادرم گفتم که تو اینجا چکار میکنی از خواب بازم پریدم .

اینبار اطمینان داشتم که قسمت مادرمم هست به خودشم گفتم از قضا بعد یه هفته روز مادر بود برادرم که نه ماه از من کوچیکتر تو یه نظام پزشکی کار میکرد آمد خونه یه کادو دستشو بود بعد یکی از احادیث پیغمبر روش نوشته بود بالای کمد دراور گذاشت چون عادتش بود وقتی از اداره برمی گذشت وسایلاشو رو کمد میگذاشت منم یهوی رفتم گفتم که این چیه گفت به تو چه حتماً یه چیزی هست منم گفتم آره خوب و.... بعد از خوردن نهارو استراحتش کادورو به مادرم داد گفت این هدیه روز مادر من که کنجکاو شده بودم که چی ؟زود به مادرم گفتم که هدیشو باز کنه اونم باز کرد دیدیم که مقداری پوله گفتیم این چیه گفت پول سفر زیارتی مکه مکرمه و هدیه به مادرم مادر از تعجب داشت شاخ در میاورد ومنم از خوشحالی داشتم پر در میاوردم که خوابام بهم دروغ نمیگن مادرم گفت که من شرایطشو ندارم برم ثبت نام کنم این پول میدم به دخترم که اون دوست داره بره برادرم گفت نه این مال خودت نه مال خواهرم خدای اونم بزرگ به زور رفتیم مادرم برای اقدامات اولیه ثبت نام کردیم مادرم که دو ماه بیشتر نبود که ثبت نام کرده بود ولی من دوسال بود که تو نوبت بودم  بهرحال سال 84 هم آمد باز قسمت من نشد شد سال 85 تقریباً سه سال انتظار حج و زیارت گفت که اول ربیع الاول عازم هستید چون اینبار حج و زیارت گفته بود حرفشون باور کردم .

خوشحال شدم که قسمت ام ، روز موعود رسید و بازم قسمت نشد به دلیل اینکه هنور نوبتم نشده بود بازم گفتن اردیبهشت ، خرداد ، تیر قسمت نشد بازم شد مرداد واقعاً دیگه نوبتم شد گفتن برای فیش دوم باید مبلغ 300 هزار دیگه پول بریزی حساب منم گفتم چشم با خانوادم دوباره درمیان گذاشتم اونا اینبار راضی نشدن میگفتن باید با مادرت باشی مادرم که نوبتش نبود چون تازه ثبت نام کرده بود ولی من تقریباً شد 3 سال اینبار دیگه به گریه افتادم  کارمندای حج و زیارت همشون منو میشناختن روحیم یه جوری بود که خدا شاهد حتی همسایه دیوار به دیوارمون برای دنبال کارام این ور وانور میکرد جا داره ازش واقعاً تشکر کنم چون اندازه مادرم برام تلاش کرد تلاش بی فایده بود برادر و پدرم راضی نبودن میگفتم اگه ما بخوایم مراسمی بگیرم برای جفتتون ویکبار میگیرم دوباره رفتم برای دعا کردن و اینکه خدایا اینبار حکمتش چی اگه بخوام صبر کنم باید تا نوبت مادرم بشه یعنی 3 سال دیکه باید صبر کنم ولش کردم دادمش دست خدا یه روز بعداز ظهر تو خیابان راه میرفتم چشمم به یکی از آژانسها افتاد ماجرارو براش تعریف کردم کارگزار رو بهم کرد و گفت برامون بخشنامه ای آمده اونایی که مادر و فرزند یا پدر فرزندن نوبت هرکدومشون باشه میتونن باهم برن من باورش نکردم چون خیلی قول بهم دادن عملی نشد بهرحال با حالت عصبانی کارگزاره گفت برو پیش مدیر کل حج و زیارت بگو که فیش خودتو و مادرتو تائید کنه که از این تبصره استفاده کنید .

من بازبهش گفتم تو رو خدا حرفت راسته اخه اون مدیر کل منو میشناسه خیلی دست رو سینم گذاشته دوست نداشتم برم پیشش تا اینکه رفتم خونه ماجرارو به مادرم گفتم مادرم خوشحال شد گفت فیشارو به خودم بده خودم میرم دنبالش اگه قبول نکرد التماسش میکنم . مادرم رفت پیش مدیر کل مدیر کل بهش گفته بود که آره تائید میکنم ولی تو ماه رمضان باید هزینه بدید که هزینشم واقعاً سر سام آور بود مادرم قبولش کرده بود اونم تائید کرد بردیمش پیش مدیر آژانسی که حج و زیارت اینبار خودش انتخاب کرده بود از قضا همان آژانسی بود که راهنمایم کرده بود که چیکار کنم ... بعد کارگزاره بهم گفت دیدی حرفم راست بود توی که صبور نیستی منم گفتم بنده خدا سه سال ازگاره که انتظار میکشم وعدهای دروغین بهم میگن  توام جای من بودی طاقت نمیاوردی .... گفت باید نفری 700 و خورده ای باید بریزید حساب چون ماه رمضان من که ماهی 50 هزار بهم میدادن واقعاً برام سخت بود که بتونم آمادش کنم مادرمم همچنین ولی برادرم گفت نگران نباشه بقیه اشو بهش میدم اما من .... ولی قسمتم بود ماه رمضان برم خداشاهد جوری پول هزینه دومش برام مقدور شد که خودمم آلان فکرش میکنم میبینم که خدا چطوری برام فراهم کرد شکر خدا حتی هزینه سفر تو راه و.... بقیه وسایلهایی که باید باخودت میبردی از لباس احرام بگیر تا ...... همشو خدا جور کرد.

بخدا قسم من که اه در بساتم نبود باور کنید که مقدار پولیم که بهم میدادن چون خداوند برای سفرم تعیین کرده بودم نمیتونستم خرج چیز دیگه ای بکنم ماه 26/6/85 من و مادرم عازم بیت الله الحرام و سید الاعظم شدیم جاتون خالی مادرم که 40 سال دوست داشت که این سفر قسمتش بشه آخرش شد اونم به سبب برادرم با هزینه و خرج برادرم و من که هیچ نزدیک بود دق کنم خداوند نصیب عاشقانش بکنه انشاءالله

ولی چرا امتحانم کرد چون به من درس صبر و استقامت ، وخداشناسی واقعی رو یاد داد که به هر کس و ناکسش نباید رو انداخت بلکه به خودش رو بندازیم که خودش بهترینها رو نصیبت میکنه واینکه از همه مهمتر موقعیت کار در اداره با شأن و منزلت بسیار والا اونم در دارالقرآن داد که منجربه استخدامی به صورت نیروی قراردادی شد که آلان 9 سال دارم کار میکنم ازش لذت میبرم شکر خدای عزوجل را

اما حکمت : خواب اولم یاد کنید که فرشته ای که بهم مژده داد اول من بودم دوم مادرم و سوم برادرم این بود که من سبب اعزام و برادرم سبب کمکهای مالی مادرم بود تعبیر خوابم بود که دست آخر من متوجه شدم اولش که میگفتم چرا مادر و برادرم اما تو واقعیت و معجزه ای  که تو مکه در ماه رمضان در لباس احرام جلوی خانه خدا اتفاق افتاد و من خودم شاهد و ناظرش بودم داشتیم طواف میکردیم بعد از طواف نماز طواف پشت مقام حضرت ابراهیم بجا آوردیم  که یهو مادرم شروع به جیق کشیدن کرد من که شوکه شدم گفتم چی مادرم گفت برادرتو با لباس قهوه ای هاش دیدم که دور کعبه است و روبه روم وایساده و بعد شروع به حرف زدن باهاش کرد گفتم خدایا مادرم دور ار جونش داره هزیان میگه ولی واقعیت داشت باهاش حرف میزد کنجکاو شدم و به برادرم زنگ زدم گفت بخدا چادرشو برداشتم دارم صداش میزنم و باهاش حرف میزنم خودم که این شنیدم تمام موهای بدنم سیخ شد واقعاً فریدون برادرم چه کار بزرگی انجام داده و خودشم باین کارش حاجی واقعی شد .

رحمتش : این بود که خیلی زیاد اسرار میکردم و رو انداختم که ماه ربیع الاول حتماً برم  مکه ولی موفق نشدم تا اینکه خدا گفت صبر کن بهترین ماه نصیبت میکنم ماه مهمانی خدا ماه مبارک رمضان واقعاً برام لذت بخش بود و اینکه تنها نشم با مادرم برم که اگه مادرم نبود  کسی نبود که حمایتم کنه اونم با مریضی که در مکه برام اتفاق افتاد نوعی سرماخوردگی بسیار شدید واقعاً مادرم بود که من تروخشک کرد  خدایا ازت ممنونم که  بهم خیلی چیزهارو دادی  سجده شکر بجا میارم و میگم خدایا شکرت میکنم که بهم صبر یاد دادی بهم  رزق و روزی حلال عنایت کردی ، حاجتم  بهم دادی با بهترین شیوه و سبب . سفری به سوی نور مطلق ، هستی محض سفری که راز و رمزش چیزی جزازخود گسستن نیست  ..................عنایتم کردی

داستانی که خواندید حقیقت زندگی یک انسان عاشق خدا بود و بدانید تنها خداست که یاور شماست و به یاد داشته باشید بازگشت همه به سوی اوست .

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


اهل همین کوچه ی بن بست کناری ، 
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟ 
کوچه کجا ؟ 
پنجره ی باز کجا ؟ 
من کجا ؟ 
عشق کجا؟ 
طاقتِ آغاز کجا ؟ 
تو به لبخند و نگاهی ، 
منِ دلداده به آهی ، 
بنشستیم 
تو در قلب و 
منِ خسته به چاهی...... 
گُنه از کیست ؟ 
از آن پنجره ی باز ؟ 
از آن لحظه ی آغاز ؟ 
از آن چشمِ گنه کار ؟ 
از آن لحظه ی دیدار ؟ 
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ، 
همه بر دوش بگیرم 
جای آن یک شب مهتاب ، 
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم..
به کسی کینه نگیرید
دل بی کینه قشنگ است
به همه مهر بورزید
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی
بوسه هم حس قشنگی است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است
بفشارید به آغوش عزیزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمی آغوش قشنگ است
نزنید سنگ به گنجشک
پرگنجشک قشنگ است
پرپروانه ببوسید
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسید
یاس را لمس کنید
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخندید
همه جا عشق بورزید
سینه با عشق قشنگ است
بشناسیدخدا
هر کجا یاد خدا هست
هرکجا نام خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

ﺭﻭﺯﯼ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺳُﻨّﯽ ﺑﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﺍﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ پایین ﻣﯽ آﻣﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﻏﻠﻮ می کنید ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﯾﺪﺍﻟﻠﻪ می گویید!
ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﺍﻣﯿﻨﯽ پاسخ داد: ﺍﮔﺮ ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟

عالم سنی ﮔﻔﺖ: ﺳﺨﻦ ﻋُﻤﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺖ ﺍﺳﺖ.
ﻋﻼﻣﻪ، ﺳﺮﯾﻊ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺐ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﺍی ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺪﯾﺚ ﺩﺭ آﻥ ﺑﻮﺩ:
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﻃﻮﺍﻑ ﮐﻌﺒﻪ ﺍﺷﺘﻐﺎﻝ ﺩﺍﺷﺖ؛ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻪ ﺯﻥ ﻧﺎﻣﺤﺮﻣﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﺎﻣﺸﺮﻭﻋﯽ ﮐﺮﺩ و ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ، ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺯﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﮐﺮﺩ. ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻧﺰﺩ ﻋﻤﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ.
ﻋُﻤﺮ بن الخطّاب به او ﮔﻔﺖ: ﻗَﺪ ﺭَﺍﯼ ﻋَﯿﻦُ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺿَﺮَﺏَ ﯾَﺪُ ﺍﻟﻠّﻪ (ﭼﺸﻢ ﺧﺪﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﺯﺩ). آﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﻨﯽ مات و ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ...
               منابع :
• ﺍﻟﻨﻬﺎﯾﻪ ﺍﺑﻦ ﺍﺛﯿﺮ ﻋﺒﺪﺍﻟﺮﺯﺍﻕ، ﺝ10، ﺹ410.
• ﮐﻨﺰ ﺍﻟﻌﻤﺎﻝ، ﺝ5، ﺹ462.
• ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺩﻣﺸﻖ، ﺝ17، ﺹ42.
• ﺟﻮﺍﻫﺮ ﺍﻟﻤﻄﺎﻟﺐ، ﺝ1، ﺹ 199.
• ﺟﺎﻣﻊ ﺍﻻﺣﺎﺩﯾﺚ، ﺝ26، ﺹ29.
• ﺟﺎﻣﻊ ﻣﻌﻤﺮ ﺑﻦ ﺍﻟﺮﺍﺷﺪ، ﺝ1، ﺹ144.
• ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻌﺮﺏ، ﺝ13، ﺹ30

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

شیخ عباس قمی درفوائدالرضویه میگه:
یه کاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام)،سرخس اون نقطه صفر مرزی است،یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.

..اومدند امام رو زیارت کردند،از مشهد خارج شدند،یه منزلیه مشهد اُطراق کردند،دارند برمیگردند سرخس،حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند

شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم،خسته ایم،بخنیدیم صفا کنیم

کاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تکون میدادند،اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند،تو از این برگه ها گرفتی؟یکی میگفت:بله حضرت مرحمت کردند

فلانی تو هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم،حیدر قلی یه مرتبه گفت:چی گرفتید؟

گفتند مگه تو نداری؟گفت:نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند:امام رضا تویکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم،گفت:چیه این برگ سبزها،گفتند: امان از آتش جهنم،ما این رو میذاریم تو کفن مون،قیامت دیگه نمیسوزیم،جهنم نمیریم
چون از امام رضا گرفتیم،تا این رو گفتند،دل که بشکند عرش خدا میشود،این پیرمرد یه دفعه دلش شکست،با خودش گفت:امام رضا از تو توقع نداشتم،بین کور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم،کور بودم از قلم افتادم،به من اعتنا نشده

دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد،گفت:به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم،باید بگیرم،گفتند:آقا ما شوخی کردیم،ما هم نداریم،هرچه کردند،دیدند آروم نمیگیرد،خیال میکرد که اونها الکی میگند که این نره،جلوش رو نتونستند بگیرند

شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده،یه برگه سبزم دستشه،نگاه کردند دیدندنوشته:
«اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا»

گفتند:
این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی،
گفت:
چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد،گفت:نمیخواد زحمت بکشی،من برات برگه امان نامه آوردم،بگیر برو...


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

گفتند : منبر را از چوب درخت گردو می سازند که بسیار محکم و با کیفیت است درخت گردو علاوه بر چوب مرغوب سایه و بار خوبی هم دارد اما درخت چنار میوه ندارد سایه درست حسابی هم ندارد ازش چوبه دار  می سازند، 
دعوای این دو درخت در شعر بلند شهریار !
گفت با طعنه  منبری  به  چنار
سرفرازی  چه  میکنی؟ بی بار!
نه  مگر   ننگ هر  درختی  تو؟
کز  شما  ساختند   چوبه دار!
پس  بر  آشفت  آن درخت دلیر
رو به منبر چنین نمود اخطار
گفت :  گر  منبر تو  منبر  بود
کار   مردم   نمی کشید  به دار


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


چه هوایی 
چه طلوعی 
جانم 
باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم 
آرزوهایم را 
بدهم تا برساند به خدا 
به خدایی که خودم میدانم 
نه خدایی که برایم از خشم 
نه خدایی که برایم از قهر 
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند 
به خدایی که خودم میدانم 
به خدایی که دلش پروانه است 
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید 
و به باران گفته است باغها تشنه شدند 
و حواسش حتی 
به دل نازک شب بو هم هست 
که مبادا که ترک بردارد 
به خدایی که خودم میدانم 
چه خدایی دارم .

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


تأمّل برانگیز ترین جمله تاریخ 

زمانی که بخواهید وصیت نامه بنویسید متوجه خواهید شد تنها کسی که سهمی از  دارایی تان  ندارد خودتان هستید
پس تازنده هستید...
نسبت به خود سخاوت داشته باشید

امام علی علیه السّلام
نهج البلاغه

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


چرا میّت اگر به دنیا برمی گشت می خواهد صدقه بدهد؟؟

همانطور که الله تعالی می فرماید:
(رب لولا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق واکن من الصالحین)
سوره منافقون

ترجمه:پروردگارا چرا مرگ مرابه تاخیر نینداختی تادرراه خداصدقه دهم و ازصالحان باشم.

ونگفت: بدنیا بازگردم تا نمازبخوانم یاروزه بگیرم بابه عمره بروم!!!

علماء می گویند:میت صدقه راانتخاب می کندچون اثربزرگی بعد ازمرگش می بیند.

پس زیادصدقه دهید چون فردمؤمن روز قیامت زیرسایه صدقه اش می باشد،
و همچنین از طرف مردگانتان نیز صدقه دهید چون آنها آرزو می کنند به دنیا برگردند وصدقه دهند وعمل صالحی انجام دهنداین آرزوی آنها رابراورده کنیدوفرزندانتان رانیز براین کارعادت دهیدتا صدقه بدهند.


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ ، !
ﻧﮕﻮ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ ، !!...
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﯼ ﺟﺎ ﺩﺍﺩ ،
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻏﻮﻃﻪ ﻭﺭ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻮﯾﯿﺪ ،
ﻭ ﺍﯾﻦ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺍﺳﺖ ،
ﻧﮕﻮ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ ، !!...
ﮐﻪ ﮐﻔﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ،
ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺑﯿﮑﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﻬﺎ ، ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ،
ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻻﻣﮑﺎﻥ ﻭ ﺑﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﺳﺎﺯﯾﻢ ، !!...
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺟﺴﺘﻦ ،
ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺳﻮﺩﯼ ، ﺍﯼ ﺁﺩﻡ ، !...
ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺑﺎﺷﯽ ،
ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻮﺵ ﺑﺴﭙﺎﺭﯼ ،
ﺑﻪ ﺑﺎﻧﮓ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻋﺎﻟﻢ ،
ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺁﺧﺮ ، ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻫﺴﺖ ، !!...
ﻧﮕﻮ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ ، !!...
ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﮐﺎﻓﺮﻡ !! ﺑﺎﺷﺪ ، !!...
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﺪﺍﯾﺎ ، ﺯﺍﻫﺪﯼ ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﺑﺎﺷﻢ ، ...
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﺪﺍﯾﻢ ﺭﺍ ، ...
ﺑﻪ ﻗﺪﯾﺴﯽ ﺑﺪﻝ ﺳﺎﺯﻡ ،
ﮐﻪ ﺗﺮﺳﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻭ ﺟﺎﻧﻢ ، !!...
ﻧﮕﻮ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ ، !!...
ﮐﻪ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ ، ...
ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺁﺏ ﻭ ﺁﺗﺶ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ،
ﺧﺪﺍ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﺳﺖ ،
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﺰﺍﺩﯼ ،
ﮐﻪ ﺍﻭ ﯾﮑﺘـــﺎﺗﺮﯾﻦ ،
ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ،
ﻣﻌﺒﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﺳﺖ ، ...
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ....


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


  تکبر سواره و ذلت پیاده ! 

خَرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) وَ هُوَ رَاکِبٌ فَمَشَوْا مَعَهُ فَقَالَ أَلَکُمْ حَاجَةٌ فَقَالُوا لَا وَ لَکِنَّا نُحِبُّ أَنْ نَمْشِیَ مَعَکَ فَقَالَ لَهُمُ انْصَرِفُوا فَإِنَّ مَشْیَ الْمَاشِی مَعَ الرَّاکِبِ مَفْسَدَةٌ لِلرَّاکِبِ وَ مَذَلَّةٌ لِلْمَاشِی.

در سیره حضرت علی (ع) می خوانیم : روزی برای رفتن نزد اصحاب خود سوار بر مرکب شد و حرکت کرد . در بین راه، عده ای از یاران در پی وی، به راه افتادند. حضرت متوجه آنان شد و فرمود:

حاجتی دارید؟

عرض کردند : نه ای امیرمومنان، بلکه دوست داریم که همراه شما باشیم. حضرت فرمود :

« انصرفوا فإنّ مشی الماشی مع الراکب مفسده للراکب و مذله للماشی »

پی کار خود روید، چه اگر پیاده ای همراه سواره رود، اسباب تکبر سواره و ذلت پیاده می گردد.

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


••• «چرا ما امام زمان را نمیبینیم- •••
<< علامه طباطبایی >>

★در کلام علامه طباطبایی ( ره ) روزی یکی از شاگردان علامه طباطبایی ( ره ) خدمت ایشان آمد و عرض کرد : جناب استاد لطفا خیلی مختصر بفرمایید چرا ما امام زمان را نمی بینیم . علامه فرمودند : لطفا برگردید و پشت به من بنشینید . شاگرد علامه این کار را انجام داد . علامه فرمودند آیا الان من را می توانید ببینید ، شاگرد عرض کرد خیر نمی توانم ببینم ، علامه فرمودند چرا نمی توانی من را ببینی ، شاگرد عرض کرد چون پشت من به شماست ، علامه فرمود حالا متوجه شدید چرا امام زمان را نمی بینید ، چون شما پشتتان به امام زمان است با گناهان و نافرمانی ها پشتمان را به امام زمان کرده ایم و در عین حال تقاضای دیدار امام زمان را دارید !!!★

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

یکى از توصیه‌های علامه سید علی‌آقا قاضی برای سه ماه رجب و شعبان و رمضان سجده یونسیه و ذکر یونسیه است.

بر شما باد اینکه: به انجام دادن اوراد و اذکاری که هر یک از شما به عنوان دستور در دست دارید، ملتزم و متعهد باشید و بر شما باید به مداومت سجده یونسیه و گفتن ذکر یونسیه: «لا اله الا أنت سبحانک انی کنت من الظالمین» در سجده از پانصد تا هزار مرتبه.


خواص ذکر یونسیه
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.