ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک
ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک

٢٣٧ - حظبرانه _ خیام ترین ||١٣٩٥٠٦٢٠ |||

||||||||| خیام ترین |||||||||



افسوس که نامه جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

وآن مرغطرب که نام او بود شباب

فریاد ندانم کی آمدوکی شد

||| حکیم عمرخیام |||


 یک عمر به کودکی به استاد شدیم

یک عمر زاستادی خود شاد شدیم

افسوس ندانیم که ما را چه رسید

از خاک بر آمدیم  و بر  باد شدیم 

||| حکیم عمرخیام |||


در کارگه کوزه گری بودم دوش

دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

هر یک به زبان حال با من گفتند

کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش

||| حکیم عمرخیام |||


 اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو دانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

||| حکیم عمرخیام |||


 

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی

هر لحظه به دام دگری پا بستی

گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم

آیا تو چنان که می نمایی هستی

||| حکیم عمرخیام |||

 


آن به که در این زمانه کم گیری دوست

با اهل زمانه صحبت از دور نکوست

آنکس که به جمگی ترا تکیه بر اوست

چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست

||| حکیم عمرخیام |||

 


در هر دشتی که لاله زاری بوده است

آن لاله ز خون شهریاری بوده است

چو برگ بنفشه کز زمین می روید

خالیست که بر رخ نگاری بوده است

||| حکیم عمرخیام |||

 


چون آب به جویباروچون باد به دشت

روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت

هرگز غم دوروز مرا یاد نگشت

روزی که نیامدست و روزی که گذشت

||| حکیم عمرخیام |||

 


ای دل ز زمانه رسم احسان مطلب

وز گردش دوران سرو سامان مطلب

درمان طلبی درد تو افزون گردد

با درد بسازو هیچ درمان مطلب

||| حکیم عمرخیام |||

 


تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پرکن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

||| حکیم عمرخیام |||


 

نیکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

||| حکیم عمرخیام |||

 

ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده است

دریاب که هفته دگر خاک شده است

می نوش و گلی بچین که تا درنگری

گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است

||| حکیم عمرخیام |||


 

افسوس که سرمایه زکف بیرون شد 

در پای اجل بسی جگرها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران  دنیا چون شد

||| حکیم عمرخیام |||


 

عمرت تا کی به خودپرستی گذرد

یا در پی نیستی و هستی گذرد

می خور که چنین عمر که غم در پی اوست

آن به که بخواب یا به مستی گذرد

||| حکیم عمرخیام |||

 

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام زما و نه نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

||| حکیم عمرخیام |||


 دیدم به سر عمارتی مردی فرد

کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد

وان گِل با زبان حال با او می گفت

ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد

||| حکیم عمرخیام |||

 

این قافله عمر عجب می گذرد

دریاب دمی که با طرب می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد

||| حکیم عمرخیام |||

 

یک قطره آب بود و با دریا شد

یک ذره خاک و با زمین یکتا شد

آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟

آمد مگسی پدید و ناپیدا شد

||| حکیم عمرخیام |||

 


از جمله رفتگان این راه دراز

باز آمده ای کو که به ما گوید باز

هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز

چیزی نگذاری که نمی آیی باز

||| حکیم عمرخیام |||


 ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم

با این همه مستی زتو هُشیار تریم

تو خون کسان خوری و ما خون رزان

انصاف بده کدام خونخوار تریم؟

||| حکیم عمرخیام |||

 


بر خیز و مخور غم جهان گذران

خوش باشو دمی به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفایی بودی

نوبت به تو خود نیامدی از دگران

||| حکیم عمرخیام |||


 

در کارگه کوزه گری کردم رای

بر پله چرخ دیدم استاد بپای

می کرد دلیر کوزه را دسته و سر

از کله پادشاه و از دست گدای

||| حکیم عمرخیام |||


 

هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحه گری

یعنی که نمودند در آیینه صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری

||| حکیم عمرخیام |||

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.