ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک
ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک

١٦٩ ) - تحریر المطالب (٣)

دو نفر از دانشمندان یهود که به پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله علاقه زیادى داشته و مکرر به نزد آن حضرت رفته به سخنانش گوش فرا مى دادند پس از وفات آن بزرگوار پیوسته از خلیفه و جانشین او پرسش مى نمودند و مى گفتند: هیچ پیغمبرى از دنیا نرفته مگر آن که جانشینى از اهل بیت خودش که با او خویشاوندى نزدیک داشته و داراى مقامى رفیع و منزلتى منیع بوده به جاى خود معین کرده تا قوانین و برنامه آئینش را در میان ملت و امتش برپا دارد.
روزى یکى از آن دو به دیگرى گفت : آیا تو خلیفه پس از این پیغمبر را مى شناسى ؟ گفت : نه ، ولى نشانه هاى او را در تورات خوانده ام که شخصى است اصلع و زرد چهره ، و نزدیکترین مردم است به رسول خدا صلى الله علیه و آله .
چون وارد مدینه شدند از جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله سوال نموده آنان را به نزد ابوبکر راهنمایى کردند. آن دو به نزد ابوبکر رفته و با اولین برخورد گفتند: این مرد گمشده ما نیست . آنگاه از او پرسیدند؛ قرابت تو با رسول خدا چیست ؟
ابوبکر گفت : من مردى از عشیره او هستم و دخترم عایشه نیز همسر او مى باشد.
گفتند: آیا غیر از این قرابتى دارى ؟
گفت : نه .
گفتند: پس ما را به شخصى برسان که از خودت داناتر باشد، زیرا تو آن نشانه هایى را که ما در تورات براى جانشین این پیغمبر خوانده ایم دارا نیستى .
ابوبکر از شنیدن سخنانشان برآشفته ، خواست آنان را بکشد. و سپس ایشان را به نزد عمر هدایت کرد، چون مى دانست که اگر آنان نسبت به عمر ابراز مخالفت کنند، عمر تحمل ننموده ایشان را مجازات خواهد کرد. پس به نزد عمر آمده و از او پرسیدند خویشى تو با پیغمبر چیست ؟
عمر گفت : من از قبیله او بوده و دخترم حفصه نیز همسر او مى باشد.
گفتند: آیا غیر از این هم قرابتى دارى ؟
گفت : نه .
گفتند: تو گمشده ما نیستى ، و آنگاه از او پرسیدند پروردگارت کجاست ؟
عمر گفت : در بالاى هفت آسمان .
گفتند: پس جاى دیگر نیست ؟
گفت : نه .
گفتند پس ما را به شخصى دلالت کن که از خودت داناتر باشد. عمر آنان را به نزد حضرت امیر علیه السلام هدایت کرد. چون به نزد آن حضرت علیه السلام رسیدند با اولین نگاه گفتند این همان کسى است که نشانه هایش را تورات خوانده ایم اوست وصى و خلیفه این پیغمبر اوست پدر حسن و حسین ؛ اوست شوهر دختر پیغمبر؛ اوست آن کسى که حق ، با او بستگى دارد؛ و آنگاه از آن حضرت علیه السلام پرسیدند قرابت تو با پیامبر چیست ؟
فرمود: پیامبر برادر من و من وصى اویم ، و من اولین کسى هستم که به او ایمان آورده ام . و شوهر دخترش فاطمه هستم .
گفتند: این قرابتى است بزرگ و فاخر، و نشانه اى است که آن را در تورات خوانده ایم . آنگاه از آن حضرت علیه السلام پرسیدند پروردگار تو کجاست ؟
على علیه السلام : اگر بخواهید شما را خبر دهم از آنچه که در عهد پیغمبر شما موسى واقع شده و مشکل شما را حل مى کند، و اگر بخواهید شما را آگاه سازم از آنچه که در زمان پیغمبر ما محمد صلى الله علیه و آله روى داده که سوال شما را پاسخ مى گوید.
گفتند: ما را خبر ده از آنچه که در زمان پیغمبر ما موسى روى داده است .
على علیه السلام فرمود: چهار فرشته از چهار سوى جهان آمده و به هم رسیدند؛ یکى از خاور و دیگرى از باختر سومى از آسمان و چهارمى از زمین ، پس فرشته اى که از خاور آمده بود به فرشته باختر گفت : از کجا آمده اى ؟ گفت : از نزد پروردگارم ، و فرشته اى که از باختر آمده به فرشته خاور گفت : از کجا آمده اى ؟ گفت : از نزد پروردگارم و فرشته آسمانى به فرشته زمینى گفت : از کجا آمده اى ؟ گفت : از نزد پروردگارم و فرشته زمینى به فرشته آسمانى گفت : از کجا آمده اى ؟ گفت : از نزد پروردگارم این بود جریانى که در عهد پیغمبر شما موسى روى داده که پرسش شما را پاسخ مى دهد(یعنى خدا همه جاست )
و اما آنچه در زمان پیغمبر ما در این باره آمده آیه شریفه قرآن است :
(( ما یکون من نجوى ثلاثه الا هو رابعهم ، ولا خمسه الا هو سادسهم ولا ادنى من ذلک ولا اکثر الا هو معهم 0)
هیچ سه نفرى با هم راز مگویى نمى کنند مگر این که خداوند چهارمى ایشان است ، و نه پنج نفرى مگر آن که خداوند ششمى ایشان است و نه کمتر از سه نفر و نه بیشتر از پنج نفر مگر آنکه خداوند با ایشان است .
پس آن دو یهودى گفتند: یا على ! چه چیز سبب شد که دو همراهت (ابوبکر و عمر) تو را از منصب مخصوصت جلوگیرى کنند، سوگند به خدایى که تورات را بر موسى فرستاده تو خلیفه بر حق هستى ، و ما صفات و نشانه هاى تو را در کتابهاى خود و در کنیسه ها و معابدمان خوانده ایم ، و تو سزاوارترى به این مقام از کسانى که در تصدى آن بر تو تقدم جسته اند.
على علیه السلام فرمود: آنان جلو رفته اند و دیگران را عقب گذارده اند و حسابشان با خداست که در روز رستاخیز آنان را توقیف نموده بازخواست خواهد نمود 


پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R|||  

تضمین شعر مرحوم شهریار در مدح مادر تمام خوبیها حضرت زهرا سلام الله علیها             
                                 
 برو ای گدای مسکین به در سرای زهرا 
که برد خدا زجانت غم و غصه و بلا را 
نه بشر توانمش گفت نه خدا توانمش خواند -متحیرم چه نامم در عفت و حیا را 
نبود روا به قبرش به دو دست و چشم آدم 
که فقط خداست لایق گل  یاس  مرتضی را 
بجز از وجود زهرا که رسد بپای حیدر 
که میان درب و آتش به سر آورد وفا را 
به خدا که ذکر و یادش شده اسم و نام اعظم که به او روا کند حق همه حاجت و دعا را
مرسان خدا به قاسم تو عذاب و رنج و محنت - که نخوانده هم بداند کم و کیف هل اتی را سروده حجت الاسلام والمسلمین قاسم بختیاری سیستانی در مدح مادر مهربانمان حضرت زهرا س هدیه به دوستان با ذکر صلوات

پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R|||  

یا زینب کبری(س)

کربلا شهریست ای دل شهریارش زینب است

اعتبارش از حسین و اقتدارش زینب است


نام زینب با حسین حک گشته در ایوان دل

دل که شد بیت الحسین نقش ونگارش زینب است


شیعه دارد در دلش یکتا کتاب قیمتی

ناشرش باشد حسین ، آموزگارش زینب است


هرکه نازد بر کسی زینب بنازد بر حسین

جان زهرا این حسین دار و ندارش زینب است

پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_ 
  S  i  G  N  A T U R  

همه ما می دانیم هدفهای بزرگ مانند قله کوه هستند که با تلاش و تحمل سختی ها فتح می شود و بارها شنیده ایم کسانی که در زندگی هدفهای بزرگی داشته اند، سختی ها را سخت نمی دیدند و به خاطر هدف بزرگ، هر مانعی را کوچک و قابل عبور می دانسته اند. به این 
نمونه ها توجه فرمائید:

1- شهید دکتر مصطفی چمران که در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود در سال 1337 پس از یکسال تدریس در دانشگاه تهران با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروف ترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه آمریکا (برکلی) با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید و این موفقیت ها را در اثر تلاش و تحمل سختی ها و موانع فراوان و توکل بر خداوند بدست آورد.

2- میکلانژ (هنرمند و نابغه عصر خود) می گوید: اگر مردم می دانستند که برای احراز مقام استادی چه رنجها برده ام از دیدن شگفتیهای هنرم متعجب نمی شدند. 

3- ادیسون برای تکمیل پاره ای از اختراعات خود، شبها و روزها در آزمایشگاه می ماند و برای آن که نیروی برق را طوری تسخیر کند که استفاده از آن ارزان و آسان باشد، بارها اتفاق می افتاد که دو روز یا سه روز از آزمایشگاه بیرون نمی آمد و چه بسا غذا خوردن را فراموش می کرد و به چند پاره نان خشکیده اکتفا می نمود!

آری برای رسیدن به هر موفقیتی، سختی ها و موانع زیادی است که اگر انسان در مواجهه با آنها توقف نماید هرگز به اهداف بلند دست نمی یابد. 
اهداف ارزشمند و بزرگ فراوانند. کسب علم و دانش، اختراع و اکتشاف، خدمت به جامعه، هنرهای زیبا و مفید هرکدام می تواند هدفی بزرگ باشد. اما مهمترین قله کمال انسان، بندگی خداوند و جلب رضایت اوست. در سایه بندگی خداوند است که همه اهداف دیگر ارزشمند می شود، اما گاهی عمل به دستورات الهی و پرهیز از نهی های خداوند دشوار است و نیاز به تحمل سختی دارد. ممکن است برای پاک ماندن از آلودگی گناه لازم باشد با دوستی قطع رابطه کنیم، یا محل سکونت خود را تغییر دهیم، یا شغل خود را عوض کنیم و گاهی برای حفظ پاکی و تقوا ممکن است تحقیر شویم یا سخن درشتی بشنویم ولی آنچه همه اینها را قابل تحمل می کند توجه به عظمت بندگی و بزرگی این مقصد و هدف است و اینجاست که آن شاعر می گوید: «رنج راحت دان چو مقصد شد بزرگ».

آری سزاوار است برای مقصد بزرگ بندگی و طاعت خداوند و جلب رضای پروردگار مهربان، هر رنجی را راحت و هر سختی را آسانی بدانیم همچنان که در سوره مبارکه یوسف می خوانیم، یوسف صدیق، در مقام بیان آمادگی جهت تحمل هر سختی برای حفظ خود از گناه و نافرمانی پروردگار می گوید: 
«پروردگارا! زندان در نزد من خوشایندتر از گناهی است که مرا بدان فرا می خوانند.

پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R|||  

سؤال : 
از عالمی سوال شد:
چه اشکالی دارد که انسان به جنس مخالف نگاه کند و لذت ببرد ؟
پاسخ : 

نگاه به حسن جمال جنس مخالف ضررهایی دارد که به طورخلاصه اشاره می شود:
1_ می بینی ، می خواهی، به وصالش نمی رسی، دچارافسردگی میشوی…!

2_ می بینی، شیفته می شوی، عیب ها را نمی بینی، 
ازدواج میکنی، طلاق می دهی.!

3_ می بینی، دلباخته می شوی، به وصالش نمی رسی، 
خودکشی میکنی.!

4_ می بینی ، با همسرت مقایسه می کنی،ناراحت می شوی، بداخلاقی می کنی.!

5_ می بینی، لذت می بری، به این لذت عادت می کنی، چشم چران می شوی،
در نظر دیگران خوار می گردی.!

6_ می بینی ، لذت می بری، حب خدا در دلت کم می شود، 
ایمانت ضعیف می شود.!

7_ می بینی ، عاشق می شوی، از راه حلال نمی رسی، 
دچار گناه میشوی.!

8_ می بینی ، دائم به او فکر می کنی، از یاد خدا غافل می شوی، از عبادت لذت نمی بری.!

لذا اسلام در یک کلمه می گوید :

نگاهت را از جنس مخالف نگاهدار
عقل دارى ، اختیار هم دارى پس 
خودت راه درست رو انتخاب کن...


حجاب زن حق الله است 

 آیت الله جوادی آملی می فرمایند:
" حرمت زن نه اختصاص به خود زن دارد نه مال شوهر و نه ویژه برادران و فرزندانش می باشد .
 همه ی اینها اگر رضایت بدهند قرآن راضی نخواهد بود چون حرمت زن و حیثیت زن به عنوان حق الله مطرح است ٬ حجاب زن حقی است الهی ٬ عصمت زن حق الله است ٬ 
زن به عنوان امین حق الله از نظر قران مطرح است. 
زن باید این مسئله را درک کند که حجاب او تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم. 
حجاب زن مربوط به مرد نیست تا مرد بگوید من راضیم ٬ حجاب زن مال خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت دهند ،
 حجاب زن حقے است الهے
Www.atash.info


گوهر دل  را  نزن بر سنگ  هر ناقابلی

صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی


پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_ 
  S  i  G  N  A T U R  

رفاقت مثل آدم برفی میمونه، 

درست کردنش راحت؛

اما

نگه داشتنش سخت!


پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R|||  



نخواستن یا نتوانستن ؟

حتما شما هم با افرادی برخورد نموده اید که به بهانه «ناتوانی» حاضر نیستند کار اشتباه خود را کنار بگذارند.
به این جملات دقت کنید:

- نمی توانم سیگار را ترک کنم
- نمی توانم داد نزنم
- نمی توانم بی نظمی را کنار بگذارم
- نمی توانم با مادرشوهرم بد صحبت نکنم
- نمی توانم مسخره کردن و دست انداختن را ترک کنم و...

همچنین افرادی را سراغ داریم که به بهانه «ناتوانی» حاضر نیستند کارهای خوب را انجام دهند. 
به این جملات هم دقت فرمایید:

- نمی توانم خوش قول باشم
- نمی توانم انفاق کنم
- نمی توانم با برادرم رفت و آمد کنم 
- نمی توانم نماز بخوانم و ...

بله این دو گروه چون کار را بزرگ تصور می کنند و خیال می کنند از انجام یا ترک کل آن ناتوان هستند، تمام آن کار را رها می کنند در صورتی که باید به این نکته دقت کنند که «موفقیت هرچه باشد غنیمت است» . 

باید توجه داشت که ادعای ناتوانی اصلا صحیح نیست و خداوند به همه بندگانش قدرت تحول و تغییر عنایت فرموده است اما اگر به فرض من نمی توانم کارهای خوب را کامل و همیشه انجام دهم لااقل از مقداری که می توانم انجام دهم صرف نظر نکنم و به قول معروف «آبِ دریا را اگر نتوان کشید/ هم به قدر تشنگی باید چشید» . پس اگر به فرض، همیشه نمی توانم خوش قول باشم، همین نوبت را که می توانم، به قول خود عمل نمایم تا کم کم دفعات انجام تعهدم بیشتر و بیشتر شود و با لطف خداوند روزی به جایی برسم که صد در صد خوش قول باشم و نیز اگر فرض کنید همیشه نمی توانم داد نزنم این بار که می توانم، خودم را کنترل کنم، غنیمت بدانم و بار دیگر هم سعی کنم، با این روش موفق خواهم شد.

جالب است که در قرآن کریم سوره مبارکه یوسف می خوانیم وقتی برادران یوسف، تصمیم گرفتند یوسف را بکُشند و در این تصمیم مصمّم شدند یکی از برادران که از بقیه باهوش تر و دارای وجدان سالمی بود هنگامی که با این فکر خطرناک مواجه شد آنان را دعوت کرد که لااقل جرم کمتری را مرتکب شوند و به همان مقدار که می توانند خطا و جنایت را تخفیف دهند و لذا به آنان گفت: «اگر اصرار دارید کاری بکنید، یوسف را نکُشید بلکه او را در قَعر چاهی بیفکنید (بگونه ای که سالم بماند) تا بعضی از رهگذران و قافله ها او را بیابند و با خود ببرند» و چه بسا همین که سعی کردند خطا را تخفیف دهند در نهایت باعث توبه و نجات آنان شد و اگر یوسف را کشته بودند، در دنیا و آخرت، شقی، بدبخت و مورد عقوبت الهی بودند.
Link: سوره یوسف

بنابراین تلاش کنیم: 
«بدی هرچه کمتر، خوبی هرچه بیشتر»


پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R|||  


زندگی / معما !؟

از خردمندی سؤال کردند که: می توانی بگویی زندگی آدمیان مانند چیست؟
وی در جوابشان گفت: زندگی مردم مانند الاکلنگی است، که از یک طرفش سن آنها بالا می رود و از طرف دیگر زندگی آنها پائین می آید!...

پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R|||  

خدا چه میخواهد از انسان ؟! 

شبی از شب‌ها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.


در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می‌کند!


استاد پرسید:«برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می‌کنی؟»


شاگرد گفت:«برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!»


استاد گفت:«سوالی می‌پرسم، پاسخ ده؟»


شاگرد گفت:«با کمال میل؛ استاد.»


استاد گفت:«اگر مرغی را، پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟»


شاگرد گفت:«خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره‌مند شوم.»


استاد گفت:«اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
»

شاگردگفت:«خوب راستش نه...! نمی‌توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!»


استاد گفت:«حال اگر این مرغ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!»


شاگرد گفت:«نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخم‌ها، برایم مهمتر و با ارزش‌تر، خواهند بود!»


استاد گفت:«پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
 همیشه تلاش کن، تا با ارزش‌تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت؛ گردی. 
تلاش کن تا آنقدر برای انسان‌ها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری. 
خداوند از تو گریه و زاری نمی‌خواهد! 
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می‌خواهد ومی‌پذیرد
 نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!!»


پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R|||  


روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند.

در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید.

ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند.

دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می‌کند.

آن‌ها آن شب را مهمان او شدند و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن‌ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.


روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می‌گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می‌کردند، تا اینکه به مرشد خود قضیه را گفت.

مرشد فرزانه پس از اندکی تأمل پاسخ داد: «اگر واقعاً می‌خواهی به آن‌ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!
»

مرید ابتدا بسیار متعجب شد، ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آن جا دور شد.

سال‌های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بچه‌هایش چه آمد.


روزی از روزها مرید و مرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.

سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن‌ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند. صاحب قصر زنی بود با لباس‌های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد و دستور داد به آن‌ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند.


پس از استراحت آن‌ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند.

زن نیز چون آن‌ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:«سال‌های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می‌کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم، ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم. ابتدا بسیار سخت بود، ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت‌‌ایی در کارشان کسب کردند. فرزند بزرگترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.»

مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود

هریک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است، و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم. ... (هیچ چیز غیر ممکن نیست) و دیگر اینکه گاهی از عقلی فراتر از خودمان، راهکار و یا دستوری دریافت می‌کنیم، که اعتماد کردن به آن نتیجه‌ی بسیار خوبی را در پِی خواهد داشت.

پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R||| 


پندار،گفتار،کردار PGKNEEK

   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R|||  

آهو ز تو آموخت به هنگام دویدن

                     رم کردن و برگشتن و واپس نگریدن

پروانه ز من، شمع ز من، گل زمن آموخت

                     افروختن و سوختن و جامــــه دریـدن

            مشیری


پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R|||  

بی تفاوتی

گاهی آدم می ماند بین بودن یا نبودن ؛ به رفتن که فکر می کنی اتفاقی می افتد که منصرف می شوی، می خواهی بمانی رفتاری می بینی که انگار باید بروی..! و این بلاتکلیفی خودش کلــــــی جـــــــهنم است … 
سیمین دانشور

من از صداها گذشتم!

روشنی را رها کردم

رویای کلید از دستم افتاد!

کنارِ راهِ زمان دراز کشیدم...

من به اندازه یک ابر دلم میگیرد:|

باید امشب چمدانی را...که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد

بر دارم...

و به سمتی بروم!

"سهراب سپهری"


تا حالا شده کلمه تاسف رو با گوشت و پوستتون حس کنید؟!

اونم نه راجع به یکی دیگه راجع به خودتون! راجع به یه تیکه از زندگیتون،یه تیکه از عمرتون...

اون لحظه به ادم حسِ حماقت دست میده،حسِ خریت،حسِ مرگ،حسِ اینکه از خودت بدت میاد...ولی این وسط یه حسِ دیگه هم داری...ولی نه واسِ خودت!واسِ اون طرفِ مقابلت که باعث شده این حسا تو وجودت بیدار بشن!

حسِ نگرانی!

خدایا چرا نمیشه بی تفاوت بود؟


وقْتی بـــا یــِه نـَفَــــــر 
        خـوشْــحــــــــالــی ،          نیــازی بِه دومیـش نــیــســــــت ! 
              

پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R|||  

آقای ابتکار ! …

یکی از غذاخوری های بین راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود:
شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.
راننده ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد.
بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید که خدمتگزار با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است.
با تعجب گفت: مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟!
خدمتگزار با لبخند جواب داد:

چرا قربان ؛ ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت، ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست.


پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R|||  

از کجا آمده ایم ؟…

منشی رئیس با خود فکر کرد شاید برای گرفتن تخفیف شهریه آمده اند یا شایدهم پسرشان مشروط شده است و می خواهند به رئیس دانشگاه التماس کنند.پیرمرد مؤدبانه گفت: «ببخشید آقای رییس هست؟ » منشی با بی حوصلگی گفت:«ایشان تمام روز گرفتارند.» پیر مرد جواب داد : « ما منتظر می مونیم. »منشی اصلاً توجهی به آنها نکرد و به این امید بود که بالاخره خسته میشوند و پی کارشان می روند. اما این طور نشد. بعد از چند ساعت ، منشی خسته شد و سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رییس شود ، هرچند ازاین کار اکراه داشت.وارد اطاق رئیس شد و به او گفت : « دو تا دهاتی آمده اند و می خواهند شما راببینند . شاید اگرچند دقیقه ای آنها را ببینید، بروند.» رییس با اوقات تلخی آهی کشید و سرتکان داد. نفر اول برترین دانشگاه کشور .....

ارائه دهنده چندین مقاله در همایش های علمی بزرگ دنیا و مجلات تخصصی ، صاحب چندین نظریه در مجامع و همایش بین المللی حتماً برای وقتش بیش از دیدن دو دهاتی برنامه ریزی کرده است. به علاوه اصلا دوست نداشت دو نفر با لباس های مندرس وارد اتاقش شوند و روی صندلی های چرمی اوریژنال لدر اطاقش بنشینند.با قیافه ای عبوس و در هم از اطاق بیرون آمد. اما پیر زن و پیر مرد رفته بودند. بویی آشنا به مشامش خورد. شاید به این دلیل بود که خودش هم درروستا بزرگ شده بود.رئیس رو به منشی کرد و گفت : نگفتن چیکار دارن . منشی از اینکه آنها آنجا را ترک کرده بودند با رضایت گفت : نه . از پنجره نگاهی به بیرون انداخت و به اطاقش برگشت. موقع ناهار رئیس پیام های صوتی موبایلش را چک کرد : سلام بابا ، می خواستم مادرت رو ببرم دکتر . کیف پولم رو در ترمینال دزدیدن ، اومدیم دانشگاه ازت کمی پول قرض کنیم . منشی راهمون نداد . وقتی شماره موبایلت را هم گرفتم دوباره همون خانم نگذاشت با هات صحبت کنم و گفت پیغام بذاریم. الان هم داریم برمی گردیم خونه ...
پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R|||  






























































































چنگیز خان مغول و شاهین پرنده





این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. ولی دیگر جریان آب خشک شده بود ...

چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.
پندار،گفتار،کردار PGKNEEK
   @         نیـــــک     @  
 <) )>                  <((>
_\\_ APPOSTAD _//_
|||S  i  G  N  A T U R|||  


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.