ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک
ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک

١٩٠ ) - انتشاریه ١٣٩٤/٠٢/١٤

انتشاریه _ ١٣٩٤/٠٢/١٤

یک تکه سلام

دوفنجان مکث و یک لحظه سکوت

به احترام نام قشنگ دوست

آنان که ز ما دور ولی در دل و جانند...

بسیار گرامی تر از آنند که دانند

گفتیم که شایدکه ندانند...بدانند



اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


از روانشناسی پرسیدند بهترین الگو برای پیروزى چیست ؟
گفت :کودکان بهترین الگو هستند .
گفت :کودکان که  هیچ نمی دانند .
گفت :::
سخت در اشتباهید .
کودک چهار خصوصیت دارد که نباید هیچگاه فراموش کرد ....
() اول اینکه ''
بی دلیل همیشه شاد هستند .
() دوم اینکه 
همیشه سرشان به کاری مشغول است .
() و سوم ...
وقتی چیزی را میخواهند تا بدست نیاورند دست از اصرار بر نمی دارند.
() و سرانجام اینکه .....''
براحتی ''''''''''''
''گریه می کنند .'''

امروز یه چیز جدید یاد گرفتم..بد نیست برای شما هم بنویسم:
معنی فرزند چیست؟
فرزند ترکیب دو واژه است..
() "فر" به زبان زرتشت به معنی شکوه
() و "زند" به معنی زندگی است و فرزند یعنی 
            
          " شکوه زندگی"


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

حکایت سزای به قدرت رساندن نا اهلان
شمعون از مقربان باهوش و یکی از نزدیکان یک شاه یهودی بود روزی به همراه پسرش نزد شاه بود و هنگام خروج پیشانی شاه را بوسید.وقتی آن دو از کاخ خارج شدند پسر به پدر اعتراض کرد که چرا به شاه بی احترامی کردی پدر؟ و جای اینکه دست شاه را ببوسی پیشانی اش را بوسیدی؟
 
شمعون پاسخ داد، زمانی که برای اولین بار به این کاخ آمدم یک مربی ساده بودم قدرتی نداشتم قدم های شاه را میبوسیدم، وقتی از هوش من با خبر گشت و اندکی به من قدرت داد دستش را بوسیدم ، وقتی مرا از نزدیکان خود کرد شانه هایش را بوسیدم و اکنون که از مشاوران اعظم اویم و او به من قدرت بسیاری داده پیشانیش را میبوسم؛ اما بدان اگر فرصتی یابم اینبار سر از تنش جدا خواهم کرد!….
 
این اتفاق افتاد و آن مشاور باهوش اما نا اهل با شورشیان همراه شد و خود سر از تن آن شاه جدا کرد. پادشاه زمانی که شمعون میخواست سر از تنش جدا کند یک جمله گفت: حال امروز مرا دارد آنکه نا اهلان را به قدرت رساند.
 

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

پنج حکایت 

حکایت اول (کتاب فیه ما فیه) :
 
حکایت می آورند که حق تعالی می فرماید که ای بندهء من، حاجت تو را در حالت دعا و ناله زود برآوردمی، اما در اجابت جهت آن تاخیر می افتد تا بسیار بنالی که آواز و نالهء تو مرا خوش می آید. مثلاً، دو گدا بر در شخصی آمدند؛ یکی مطلوب و محبوب است و آن دیگر عظیم مبغوض است. خداوند خانه گوید به غلام که زود، بی تاخیر، به آن مبغوض نان پاره بده تا از در ما زود آواره شود؛ و آن دیگر را که محبوب است وعده دهد که هنوز نان نپخته اند، صبر کن تا نان برسد.
 
حکایت دوم (کتاب فیه ما فیه) :
سوءال کرد که از نماز فاضلتر چه باشد. یک جواب آنکه گفتیم جان نماز به از نماز، مَعَ تقریرِه. جواب دوم که ایمان به از نماز است، زیرا نماز پنج وقت فریضه است و ایمان پیوسته، و نماز به عذری ساقط شود و رخصت تأخیر باشد. و تفضیلی دیگر هست ایمان را بر نماز که ایمان به هیچ عذری ساقط نشود و رخصت تأخیر نباشد و ایمان بی نماز منفعت کند، و نماز بی ایمان منفعت نکند_ همچون نماز منافقان. و نماز در هر دینی نوع دیگر است، و ایمان به هیچ دینی تبدیل نگیرد؛ احوال او و قبلهء او و غیره متبدل نگردد. و فرقهای دیگر هست، به قدر جذب مستمع ظاهر شود. مستمع همچون آرد است پیش خمیر کننده؛ کلام همچون آب است در آرد: آن قدر آب ریزد که صلاح اوست.
 
حکایت سوم (کتاب فیه ما فیه) :
 
گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورد. خود را در آب می دید و می رمید. او می پنداشت که از دیگری می رمد.نمی دانست که از خود می رمد.
همه اخلاق بد_ از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر _ چون در توست، نمی رنجی؛ چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و می رنجی.
 
حکایت چهارم (کتاب فیه ما فیه) :
 
درویشی به نزد پادشاهی رفت. پادشاه به او گفت که: ای زاهد.
گفت: زاهد تویی.
گفت: من چون زاهد باشم که همه دنیا از آن من است!
گفت: نی، عکس می بینی: دنیا و آخرت و ملکت جمله از آن من است و عالم را من گرفته ام؛ تویی که به لقمه ای و خرقه ای قانع شده ای.
 
حکایت پنجم (کتاب فیه ما فیه) :
 
بهانه می آوری که من خود را به کارهای عالی صرف می کنم، علوم فقه و حکمت و منطق و نجوم و طب و غیره تحصیل می کنم. آخر، این همه برای توست. اگر فقه است، برای آن است تا کسی از دست تو نان نرباید و جامه ات را نکند و تو را نکشد تا تو به سلامت باشی. و اگر نجوم است، احوال فلک و تأثیر آن در زمین_ از ارزانی و گرانی،امن و خوف_ همه تعلق به احوال تو دارد، هم برای توست. و اگر ستاره است_ از سعدونحس_ به طالع تو تعلق دارد، هم برای توست.چون تأمل کنی، اصل تو باشی و اینها همه فرع تو. چون فرع تو را چندین تفاصیل و عجایبها و احوالها و عالمها بوالعجب بینهایت باشد، بنگر که تو را که اصلی چه احوال باشد.

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

دلهای پاک خطا نمیکنن فقط سادگی میکنند الان سادگی پاکترین خطای دنیاست


مرد را به عقلش بِنگر  نه به ثروتش!

زن را به وفایش ،  نه   به جَمالش  !

دوست را به محبتش، نه به کلامش!

عاشق را به صبرش ، نه به اِدعایش!

مال را به بَرکتش ،  نه  به مِقدارش  !

خانه رابه آرامشش نه  به  بزرگیش!

شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش !

سخن را به معنایش ، نه به گوینده اش !

و دل  را  به  پاکیش ،  نه  به   صاحبش

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

روزی پای گاوی شکست و کشاورز برای معالجه از یک دامپزشک کمک گرفت. دامپزشک گفت: اگر تا 3 روز گاو روی پای خود نایستد باید گاو را کشت.
گوسفند که این موضوع را شنیده بود، نزد گاو رفته و به او می گوید: بلند شو! بلند شو!.....اما گاو حرکتی نمی کند.
 روز دوم دوباره گوسفند با عجله به نزد گاو رفته و به او می گوید: بلند شو! بلند شو و روی پایت بایست....اما باز هم گاو حرکتی نمی کند.
روز سوم گوسفند با اضطراب به نزد گاو رفته و به او می گوید: بلند شو! سعی کن بایستی! اگر امروز تمام شود و تو از جای خود بلند نشوی، به توصیه دامپزشک تو را خواهند کشت! گاو با هزار سعی و تلاش از جای خود بلند شده و می ایستد.
صبح روز بعد کشاورز گاو را در طویله می بیند که از جای خود برخاسته و با خوشحالی می گوید: گاو ایستاده! خدا رو شکر! جشن می گیریم.... و گوسفند را قربانی می کند...
.
.
.
.
نتیجه اخلاقی: خودتون رو نخود هر آشی نکنید!
نتیجه غیر اخلاقی: به هیچ گاوی کمک نکنید!


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

هنر زندگی کردن  | | هنر همسرداری 

 
زنان باید هنر نیرو بخشیدن به شوهرشان را بیاموزند حتما می پرسید: چگونه؟

جان گری در کتاب "مردان مریخی و زنان ونوسی" خود اینطور نوشته:
هنگامی که زن در صدد حمایت از شوهرش بر می آید ،درواقع به او نیرو میبخشد .

وقتی زن به شوهرش اعتماد دارد و او را باور دارد و در کارهایی که انجام داده او را تحسین می کند و او را تایید و تشویق می کند،مرد نیرو می گیرد.

بیشتر زنان می کوشند درجهت پیشرفت شوهرشان به او کمک کنند،اما ندانسته موجب رنجش و تضعیف و ناراحتی او می شوند بدین صورت که می خواهند مرد زندگیشان را تغییر بدهند.

پس خانمهای عزیز اگر می خواهید که نیازهای اساسی همسرتان برآورده نشه ،سعی کنید مرد زندگیتان را تغییر بدهید.

رمزو راز نیرو بخشیدن به مرد ،آن است که هیچگاه سعی نکنید که مردتان را اصلاح و یا تغییر دهید.

ممکنه شما بخواهید که او را تغییر دهید ،اما هیچگاه کاری در این مورد انجام ندهید.

فقط زمانی اینکار را بکنید که اوبه طور مستقیم و به شکل خاصی از شما تقاضای توصیه کند.

به شوهرتون اعتماد کنید ولی پیشنهاد ندهید.

در میان زنان یکی از نشانه های ابراز علاقه و محبت ،ارائه پیشنهاد است در حالیکه در بین مردان اینطور نیست و مردان فقط زمانی پیشنهاد ارائه میدهند که از آنها مستقیما درخواست شود(یکی از تفاوتهای زنان و مردان با هم)

هر اقدامی که زن در جهت تغییر مرد انجام دهد،میتواند زیانبار باشد و هیچ کمکی به مرد نکند

خانمها بدانید که :
یکی از راههای ابراز محبت ،اعتماد داشتن به مرد زندگیتان جهت حل مشکل به سلیقه خود اوست.

پس هیچگاه سعی نکنید که شوهرتان را تغییر دهید یا درصدد اصلاح و پیشرفت او بربیایید

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


چند پیشنهاد ساده برای حل دعواهای زن و شوهری

_ زندگی یک فیلم خانوادگی نیست، گاهی این‌که توقع داشته باشیم همسرمان مثل شخصیت فلان سریال در هنگام دعوا برایمان نامه عاشقانه بنویسد، خیلی اشتباه است. بپذیریم که زندگی واقعی و خصوصیات همسرمان، آن چیزی است که باید با آن زندگی کنیم، نه رویاهای دوران نوجوانی.

_ اگر بخواهیم منتظر پیش‌قدم شدن همسرمان بشویم شاید کار از کار بگذرد. اگر زمان دعوا طولانی شد، باید ببینیم درازای چیزی که به دست می‌آوریم چه چیزی را از دست می‌دهیم.

_ یادتان باشد شما به‌زودی باهمسرتان آشتی می‌کنید، اما تصویری که از او در هنگام ناراحتی در ذهن دیگران می‌سازید، هرگز فراموش نمی‌شود. در زمان قهر و دلخوری با دیگران در مورد همسرتان صحبت نکنید.

_ با همسرتان صحبت کنید. از همین دلخوری پیش‌آمده، شروع کنید و از گذشته‌های دور یاد نکنید. پس از رفع دلخوری او را وادار نکنید به گناهش اعتراف کند و از شما عذر بخواهد. این امر غرورش را می‌شکند و این کار وضع را بدتر می‌کند.

_ مادربزرگم می‌گفت: زن و شوهر حتی در موقع قهر هم باید بالشتشان کنار هم باشد. هیچ‌وقت به خاطر این‌که قهر هستید، جای خوابتان را جدا نکنید. اصلاً گاهی دلخوری‌های کوچک خیلی ساده به خاطر یکجا خوابیدن برطرف می‌شود، اما دلخوری‌های ریشه‌ای را باید بعد از برطرف شدن به این روش، با گفتگوی صحیح حل کرد.

_ و در آخر این جمله مرحوم شکیبایی را در خانه‌تان عملی کنید: “چه معنی داره تو این خونه کسی با کسی حرف نزنه”‌؛ حتی در موقع دلخوری و قهر هم در حد ضرورت صحبت کنید.

یک روش ساده برای حل همه دعواها
مناسب ترین شیوه برای آشتی کردن و پایان دادن به مشاجره های زناشویی استفاده از روش دیالکتیک است. پیش فرض این روش آن است که یک فکر یا یک جمله هم می تواند هم درست باشد و هم غلط. به کار بردن قیدهای احتمالی مانند گاهی، برخی اوقات و… در این روش بسیار دیده می شود و از قیدهای مطلق مثل همیشه، هیچ وقت پرهیز می شود. در روش دیالکتیک، مطلق اندیشی و باید و نباید ها وجود ندارد. در دل این شیوه همدلی وجود دارد و احترام به تفاوت های فردی در آن نهفته است. این روش به ما می گوید همسر ما حتی بعد از دعوا هم انسان بدی نیست و مسلما دارای برخی ویژگی های مثبتی است که باعث برتری او نسبت به دیگران در انتخاب مان شده که می توان با تکیه روی آن خصوصیات پیشقدم آشتی کردن شد. مثلا اگر زوجی در باره مسئله پیش پا افتاده ای مثل اینکه عید امسال اول باید به خانه کدامیک از والدین بروند مشاجره کنند، به راحتی با این دیدگاه می توانند مسئله را حل کنند. مثلا عید امسال اول به منزل خانواده تو می رویم و عید سال آینده به دیدن خانواده من می رویم.


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

داستان کوتاه ( یک ساعت ویژه )

مرد دیر وقت، خسته از کار به خانه برگشت.دم در پسر ۵ساله اش را دید که در  انتظار او بود:

 
- سلام بابا! یک سوال از شما بپرسم؟

- بله حتما چه سوالی؟
- بابا ! شما برای هر ساعت کار چقدر پول می گیرید؟

مرد با ناراحتی پاسخ داد این به تو ارتباطی ندارد.چرا چنین سوالی می کنی؟
فقط می خواهم بدانم.

- اگر باید بدانی بسیار خوب می گویم :  ۲۰ دلار !

پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت:

می شود به من ۱۰ دلار قرض بدهید؟

مرد عصبانی شد و گفت اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خریدن

یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملا در اشتباهی. سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن

که چرا اینقدر خودخواه هستی.من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت

ندارم.پسر کوچک آرام به اطاقش رفت و در را بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خود اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از

من چنین سوالاتی کند؟

بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار

کرده شاید واقعا چیزی بوده که او برای خریدنش به ۱۰ دلار نیاز داشته است.به خصوص اینکه

خیلی کم پیش می آمد که پسرک از پدرش درخواست پول کند.

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

-  خوابی پسرم؟

- نه پدر، بیدارم.

- من فکر کردم که شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی

هایم را سر تو خالی کردم. بیا این ۱۰ دلاری که خواسته بودی.پسر کوچولو خندید، و فریاد زد:

متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر بالش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته، دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت:با اینکه

خودت پول داشتی چرا دوباره درخواست پول کردی؟

پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود، ولی من حالا ۲۰ دلار دارم .

آیا می توانم یک ساعت از کار شما بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام

خوردن با شما را خیلی دوست دارم...!!

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان

روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم. 

آفتاب گفت: چگونه؟

باد گفت آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می اورم. 

آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. 
هرچه باد شدید تر میشد پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید.

سرانجام باد تسلیم شد.

آفتاب از پس ابر بیرون امد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد و کتش را از تن دراورد.

در آن هنگام آفتاب به باد گفت دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است. 

در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشاتر است ...

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


دکتر شریعتی :

« کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !... 

چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم . »

«پناه»
میبرم «به خدا»،

از عـیبی که،
«امروز» در خود می بینم،
و
«دیروز»
«دیگران را» به خاطر،
«هـمان عیـب» ملامت کرده ام.

محتاط باشیم، در  «سرزنش» و «قضاوت کردن دیگران».
وقتی
نه از «دیروز او» خبر داریم و نه از "فردای خودمان"


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


در صورت آدمی دو چیز مهم است.
یکی لبخند و دیگری عمق نگاهش.
این دو را هم هیچ جراحی نمی‌تواند به انسان بدهد.
لبخند آدمی اقیانوس صورتش است و چشم‌هاش آفتاب.
هر صورتی که آفتاب درخشان و اقیانوس مواج ندارد، یعنی هیچ ندارد.
نمی‌شود در جراحی‌های زیبایی دنبال اقیانوس و آفتاب گشت.
...
لوریس چکناواریان

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
      @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


مرد جوانی در مبدان شهرایستاده بود و بلند بلند چیزهایی میگفت. مردم زیادی دور او جمع شده بودند.
مرد ادعا میکرد :
که صاحب زیباترین قلب شهر است.
ادعای او چندان هم بی مورد نبود. خوب که نگاه میکردی آنرا سالم و بی نقص می یافتی.
همه افراد حاضر ادعای او را تایید کردند جز یک نفر. او کسی نبود جز یک پیرمرد کوتاه قامت که عصایی چوبی در دست داشت. پیرمرد با هر زحمتی که بود خودش را به میانه میدان رساند و با صدای لرزان گفت:
"زیباترین قلب از آن من است "
همه ساکت شدند. نگاه ها به قلب پیرمرد دوخته شد. قلب پیرمرد با نهایت قدرت میتپید اما همه جای ان پر بود ازشیار و زخم. انگار که بخشهایی از قلب پیرمرد برداشته شده بود. جوان رو به پیرمرد کرد و با حالتی طعنه آمیز گفت :
" داری شوخی میکنی پیرمرد؟ اینکه مشتی خراش و بریدگی است"
پیرمرد پاسخ داد:
"پسرم! من هرگزاین قلب را با کسی عوض نخواهم کرد. هرکدام از این زخمها نشان دهنده محبتهایی است که به دیگر انسانها داشته ام. من تکه ای از قلبم را جدا کرده به  آنها بخشیدم. تکه های جدیدی که میبینی محبتهایی است که از دیگران گرفته ام.. این شیارها رو میبینی؟"
گاهی گوشه ای از قلبم را به دیگران بخشیده ام  اما آنها چیزی به من هدیه نکردند اما اشکالی دارد من هنوز هم امیدوارم روزی این شیارها هم پر شوند". جمعیت همه ساکت بودند. مرد جوان تکه ای از قلبش را برداشت و داخل یکی از شیارها جا داد .


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
     @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


 شب چهله

شب سردی بود ….

پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …

شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت …

پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه …

رفت نزدیک تر …

چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود …

با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …

میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش …

هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن …

برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ….

تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …

خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت …

دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …

چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان !

پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد !

زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….

پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. من مستحق نیستم!

زن گفت : اما من مستحقم مادر،من …

مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن ودوست داشتن همه انسانها و احترام به همه آنها بی هیچ توقعی  …

اگه اینارو نگیری دلمو شکستی !

جون بچه هات بگیر !

زن منتظر جواب پیرزن نموند …

میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …

پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد …

قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش …

دوباره گرمش شده بود …

با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی این شب چله مادر!  


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
     @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


٩٢٠٢٠٢ - خواص طلایی درمانی سیرابی

1   - ترمیم کننده پرزهای معده 
 2   - بهترین برای تقویت معده و روده
 3   - بالا بردن اکسیژن خون و تقویت سیستم ایمنی بدن
 4   - کاهش و درمان عفونت‌ها در دستگاه تنفسی
 5   - درمان کننده زخم معده و زخم اثنی عشر
 6   - کم کردن اسید معده و قلیایی کردن معده
 7   - جلوگیری از لرزش دست و پا( پارکیسون)
 8   - جلوگیری از گرفتگی ماهیچه
 9   - درمان کم خونی 
 10 - مفید در رشد و تقویت حافظه کودکان بالای 8 سال
 11 - تقویت و کمک به تولید اسپرم سالم
 12 - کمک در درمان بیماری‌های عصبی و افسردگی
 13 - بسیارمفید برای افراد مبتلا به بیماری ام اس MS
 14 - تقویت و درمان ریزش مو، پوست، و حفظ بینایی
 15 - مهمتر از همه داروی ضد سرطان

توجه:
سیرابی حتما باید با 2 الی 3 حبه سیر، 1 پیاز پخته شود و در زمان خوردن حتماً باید با پودر دارچین میل شود.

*سیرابی از ارزش غذایی بسیار بالایی برخوردار است ،لطفا با مصرف این غذایی مقوی و سرشار از ویتامین های ضروری برای بدن ،به داشتن تنی سالم کمک و با عفونتها مبارزه کنید..مصرف این ماده غذایی با اهمیت در هفته 2 مرتبه توصیه می‌شود.،


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
     @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمیکند
رودخانه ها آب خود را مصرف نمیکنند
درختان میوه خود را نمی خورند
خورشید گرمای خود را استفاده نمیکند
ماه ، در ماه عسل شرکت نمیکند
گل ، عطرش را برای خود گسترش نمیدهد
نتیجه :
زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است . . .

  اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
     @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


زنها هرگز نمیگویند تو را دوست دارم
ولی وقتی از تو پرسیدند مرا دوست داری
بدان که درون آنها جای گرفته ای . . .

 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
     @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


٩٤٠٢٠٤- از بزرگی پرسیدند وفادارترین مردی که دیدی که بود؟
گفت:" جوانی که هنوز ازدواج نکرده بود و هنوز نمی دانست همسرش کیست و چه شکل و قیافه ای خواهد داشت اما با این وجود هرگاه با دختری جوان برخورد می کرد از همسر آینده اش شرم و حیا پیشه می کرد وخود را کنار می کشید. او وفادار ترین مردی بود که در تمام عمرم دیده بودم .

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
                   @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


لقمان حکیم گفت:

من سیصد سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم؛ 
و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم؛
که هیچ دارویی بهتر از "محبت" نیست !

کسی از او پرسید: و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟
لقمان حکیم لبخندی زد و گفت؛
"مقدار دارو را افزایش بده !! "

جواب سلام را باسلام بده،
- جواب تشکر را با تواضع ،
-جواب کینه را با گذشت ،
-جواب بی مهری را با محبت
-جواب دروغ را با راستی ،
-جواب دشمنی را با دوستی،
-جواب خشم را به صبوری ،
جواب سرد را به گرمی ،
-جواب نامردی را با مردانگی ،
-جواب پشت کار را با تشویق ،
-جواب بی ادب را با سکوت ،
-جواب نگاه مهربان را با لبخند ،
-جواب لبخند را با خنده ،
-جواب دل مرده را با امید ،
-جواب منتظر را با نوید،
جواب گناه را با بخشش ،

هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار ، مطمئن باش هر جوابی بدهی،
یک روزی ، یک جوری ، یک جایی به تو باز گردد...

  

سکه ها همیشه صدا دارند
اما اسکناس ها بی صدا
پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا میرود
بیشتر آرام و بی صدا باشید . . .

 
سطر ها بسیار موثر هستند
چون به شما میفهمانند که :
۱- نظم و ترتیب همیشه در اولویت است
۲ - سکوت معنی دار بهتر از کلمات بی معنی است . . .



هرگاه میخواهی بدانی که چقدر محبوب و غنی هستی
هرگز تعداد دوستان و اطرافیانت به حساب نمی آیند
فقط یک قطره اشک کافیست
تا ببینی چه تعداد دست برای پاک کردن اشک های تو می آید . . .



در مسابقه بین شیر و گوزن ، بسیاری از گوزن ها برنده میشوند
چون شیر برای غذا میدود و گوزن برای زندگی
پس
” هدف مهم تر از نیاز است “

 

جمله “به تو افتخار می کنم”
همان قدر به مردان انرژی می دهد که جمله “دوستت دارم” به زنان . . .
 
این روزها همه ترس از دست دادن آبروی خود دارند
اما به سادگی آبروی دیگران را می برند . . .

 
وقتی در وضعیت خوبی هستید ، یک اشتباه را یک جک در نظر میگیرید
اما زمانی که در وضعیت بدی قرار دارید ، حتی از یک جوک ناراحت میشوید و اشتباه میپندارید .


مواظب کلماتی که در صحبت استفاده میکنید باشید
آنها شاید شما را ببخشند ، اما هرگز فراموش نمیکنند . . .


“مدارا”
بالاترین درجه قدرت
و
“میل به انتقام”
اولین نشانه ضعف است . . .


طوطی صحبت میکند ، اما اسیر قفس است
اما عقاب سکوت میکند و دارای اراده پرواز . . .


ما در زندگی آسایش را با کسانی داریم که با موافق هستند
اما
زمانی رشد میکنیم با کسانی که با ما اختلاف نظر دارند . . .

 
اگر شما یک سیب بد طعم را خورده باشید
میتوانید طعم یک سیب خوب را درک کنید
پس ، از تلخی های زندگی درس بگیرید تا بتوانید آن را درک کنید

 
چیز هایی که از دست داده ای را به حساب نیاور
چون گذشته هرگز برنمیگردد
اما گاهی اوقات ، آینده میتواند چیزهایی که از دست داده ای را برگرداند
به آن فکر کن . . .


آدم وقتی فقیر میشه خوبیهاشم حقیر میشه
اما کسی که زور داره یا زر داره ، حقارت هاش هنر میشه
(دکتر علی شریعتی)

اگر رنجی نمی بردیم
هرگز مهربان بودن را نمی آموختیم . . .

سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است
نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد . . .

لبخند حتی زمانیکه بر لب مرده مینشیند باز هم زیباست . . .


پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن
ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر . . .

 
 اینکه ما گمان می‌کنیم بعضی چیزها محال است
بیشتر برای آن است که برای خود عذری آورده باشیم . . .


 از عقابی پرسیدند:
آیا ترس به زمین افتادن را نداری؟
عقاب لبخند زد و گفت :
من انسان نیستم که با کمی به بلندی رفتن تکبر کنم!
من در اوج بلندی نگاهم همیشه به زمین است ...

 
امیدوارم آنقدر خوب باشیم و زیبا زندگی کنیم که وقتی از خط پایان زندگی می گذریم کسی دست نزند


کسی که شخصیتش برای خودش محترم است
با گناه کردن به آن توهین نمی کند


بهترین آرایش ها در زندگی :
حقیقت برای لب ها
بخشش برای چشم ها
نیکوکاری برای دست ها
لبخند برای صورت
عشق برای قلب

 
مشکل جوامع امروز این است که
به جای اینکه دانش آموزان را مشتاق به یادگیری کنیم
مجبور به یادگیری میکنیم


از لباس کهنه ات خجالت نکش...
از افکار کهنه ات شرمنده باش...


هیچگاه نمی توانید یک اشتباه را دوبار مرتکب شوید
چرا که بار دوم دیگر آن یک اشتباه نیست بلکه یک "انتخاب" است

 

همیشه براى فرداى بهتر تلاش میکنیم ولى وقتى فردا میاد به فردا بهترى مى اندیشیم...!
پس بگذار امروز بهترى داشته باشیم!


این دیگر چه معمایی است که
هیچکس مرا درک نمیکند ولی همگان مرا می پذیرند


یکی از بازی های محبوب هموطن هامون بازی با آبروی مردمه


مشکل دنیا این است که احمق ها کاملا به خود یقین دارند
در حالی که دانایان سرشار از شک و تردید اند


با هر رفتنی اشک نریز
و با هر امدنی لبخند نزن
شاید انکه رفته باز گردد و شاید انکه امده برود
انقدر محکم و مقتدر باش که با بنیان سست محبت ها و بی مهری ها نلرزی...

گذشت عمر دست تو نیست
اما نحوه ی گذشت ان کاملا به تو بستگی دارد
کسی که بیشتر میداند معمولا همان کسی است که بیشتر سکوت میکند !


بشر تنها آفریده ای است که نمی خواهد آن باشد که هست

 
و هرگز دست های ما بی گناه نبود ..
در ترکیبی که ساختیم و گفتیم "تقدیر" بود

به آنچه که ما را با برخی از انسان ها وابسته میکند نام عشق ندهیم

هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و از نو شروع کند
اما همه می توانند از همین حالا شروع کنند و پایان تازه ای بسازند


ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯾﺶ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺳﺖ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻤﺘﺮ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﮐﻤﺘﺮ ﺧﯿﺲ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺷﺪ


چقدر احمقانه است
برای فهمیدن حقیقت از طنابی بالا بروی که از دروغ بافته شده..

ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند

 
نصف اشباهاتمان ناشی از این است که
وقتی باید فکر کنیم ، احساس می کنیم
و وقتی باید احساس کنیم ، فکر می کنیم


زندگی مثل سیگار است...
روشن که شد بکشی یا نکشی تا انتها میسوزد...


کسی که کاری نمیکند "اشتباه نمیکند" ...
و کسی که اشتباه نمیکند "چیزی یاد نمیگیرد" ...

درجواب ابلهان آنقدر خاموش نمانید که بگویند
دیدید؟ حرف حساب جواب ندارد !

 
اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
     @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟!

شمس پاسخ داد:بلی.
مولانا:ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
- پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد
مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:"ای مردم!شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است." آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.مرد ادامه داد:"این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!" سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:"ای مردم بی حیا!شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند."
رقیب مولوی فریاد زد:"این سرکه نیست بلکه شراب است."
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت:
برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست،تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی،با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
     @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او مردی شهوتران بود که با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت! او از این راه هم امرار معاش می کرد هم ارضای شهوت.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.
از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
کارگران را یکى بعد از دیگرى گشتند تا اینکه نوبت به این شخص که نامش بود نصوح رسید او از ترس رسوایى ، حاضر نـشد که وى را تفتیش ‍ کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند. نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید می‌لرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: خداوندا گرچه بارها توبه‌ام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد.
نصوح از ته دل توبه واقعی نمود ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
شبی در خواب دید که کسی به او می گوید:"ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.» همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند.نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.

وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.

رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. چنان کردند و نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش ‍ نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.

نصوح گفت : درست است و دستور داد تا میش را به او بدهند، گفت چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى.

گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند...


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
     @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


زن

از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می‌گذشت.

فرشته‌ای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی 

می‌فرمایید؟"

خداوند پاسخ داد:

"دستور کار او را دیده‌ای‌؟

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی 

باشند.

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.

دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از 

جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه‌ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده 

گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.

"این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش 

بفرمایید."

خداوند گفت :

"نمی شود!!

چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک 

است، تمام کنم.

از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،

یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را 

وادار 

کند دوش بگیرد."

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.

"اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی."

"بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده‌ام.

تصورش را هم نمی‌توانی بکنی که تا چه حد می‌تواند تحمل کند و 

زحمت بکشد."

فرشته پرسید :

"فکر هم می‌تواند بکند؟"

خداوند پاسخ داد :

"نه تنها فکر می‌کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد."

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.

فرشته پرسید :

"اشک دیگر برای چیست؟"

خداوند گفت:

"اشک وسیله‌ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا‌امیدی، 

تنهایی  و غرورش."

 

فرشته متاثر شد:

"شما فکر همه چیز را کرده‌اید، چون زن‌ها واقعا حیرت انگیزند."

زن‌ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می‌کنند.

همواره بچه‌ها را به دندان می‌کشند.

سختی‌ها را بهتر تحمل می‌کنند.

بار زندگی را به دوش می‌کشند،

ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می‌پراکنند.

وقتی خوشحالند گریه می‌کنند.

برای آنچه باور دارند می‌جنگند.

آنها می‌رانند، می‌پرند، راه می‌روند، می‌دوند که نشانتان بدهند چه قدر 

برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می‌آورد

زن‌ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و می‌دانند که بغل کردن 

و بوسیدن می‌تواند هر دل 

شکسته‌ای را التیام بخشد.

کار زن‌ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،

آنها شادی و امید به ارمغان می‌آورند. آنها شفقت و فکر نو می‌بخشند

زن‌ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.

خداوند گفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"

فرشته پرسید: "چه عیبی؟"

خداوند گفت:

"قدر خودش را نمی داند . . ."


اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
     @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان



سازنده ترین کلمه گذشت است
آن را تمرین کن
 
پرمعنی ترین کلمه ما است
آن را به کار بر
 
عمیق ترین کلمه عشق است
به آن ارج بده
 
بی رحم ترین کلمه تنفر است
با آن بازی نکن
 
خودخواهانه ترین کلمه من است
از آن حذر کن
 
ناپایدارترین کلمه خشم است
آن را فرو بر
 
بازدارنده ترین کلمه ترس است
با آن مقابله کن
 
با نشاط ترین کلمه کار است
به آن بپرداز
 
پوچ ترین کلمه طمع است
آن را بکش
 
سازنده ترین کلمه صبر است
برای داشتنش دعا کن
 
روشن ترین کلمه امید است
به آن امیدوار باش
 
ضعیف ترین کلمه حسرت است
حسرت کش نباش
 
تواناترین کلمه دانش است
آن را فرا گیر
 
محکم ترین کلمه پشتکار است
آن را داشته باش
 
سمی ترین کلمه شانس است
به امید آن نباش
 
لطیف ترین کلمه لبخند است
آن را حفظ کن
 
ضروری ترین کلمه تفاهم است
آن را ایجاد کن
 
سالم ترین کلمه سلامتی است
به آن اهمیت بده
 
اصلی ترین کلمه اعتماد است
به آن اعتماد کن
 
دوستانه ترین کلمه رفاقت است
از آن سو استفاده نکن
 
زیباترین کلمه راستی است
با آن روراست باش
 
زشت ترین کلمه تمسخر است
دوست داری با تو چنین شود؟!
 
موقر ترین کلمه احترام است
برایش ارزش قائل شو
 
آرامترین کلمه آرامش است
آرامش را دریاب
 
عاقلانه ترین کلمه احتیاط است
حواست را جمع کن
 
دست و پا گیر ترین کلمه محدودیت است
اجازه نده مانع پیشرفتت شود
 
سخت ترین کلمه غیر ممکن است
غیر ممکن وجود ندارد
 
مخرب ترین کلمه شتابزدگی است
مواظب پل های پشت سرت باش
 
تاریک ترین کلمه نادانی است
آن را با نور علم روشن کن
 
کشنده ترین کلمه اضطراب است
آن را نادیده بگیر
 
صبور ترین کلمه انتظار است
منتظرش بمان
 
با ارزش ترین کلمه بخشش است
برای بخشش هیچوقت دیر نیست
 
قشنگ ترین کلمه خوشرویی است
راز زیبایی در آن نهفته است
 
رسا ترین کلمه وفاداری است
بدان که جمع همیشه بهتر از یک فرد بودن است
 
محرک ترین کلمه هدفمندی است
زندگی بدون آن پوچ است
 
هدفمند ترین کلمه موفقیت است 
پس پیش به سوی موفقیت



اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
پندار، گفتار، کردار PGKNEEK
     @         نیـــــک     @  
    <) )>                  <((>
   _\\_ APPOSTAD _//_
   |||S  i  G  N  A T U R||| 
 در پناه یگانه خدای مهربان


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.