ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک
ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک

١٤٣ ) - محـــــــ ١٣٩٣٠٨٠٨ ــــرم


قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.

کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند ــ بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد !کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات ! آن هم حج و نماز ! کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست …
کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم تعلیم انسان با قلم…آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست ……….

از لغزش جوانمردان درگذرید،زیرا جوانمردی نمی لغزد جز آن که دست خدا او را بلندمرتبه   می سازد.                                                                                                   «حکمت20»

کسی که کردارش او را به جایی نرساند،افتخارات خاندانش او را به جایی نخواهد رسانید.                                                                                     «حکمت23»

بخشنده باش امّا زیاده روی نکن،در زندگی حسابگر باش امّا سخت گیر مباش. «حکمت33»

پسرم!

از دوستی با احمق بپرهیز،چرا که می خواهد به تو نفعی برساند امّا دچار زیانت می کند.

از دوستی با بخیل بپرهیز،زیرا آن چه را که سخت به آن نیازمندی از تو دریغ می کند.

از دوستی با بدکار بپرهیز،چون با اندک بهایی تو را می فروشد.

از دوستی با دروغگو بپرهیز،که او مانند سراب است:دور را به تو نزدیک و نزدیک را دور می نمایاند. «حکمت38»

قلب احمق در دهان او و زبان عاقل در قلب او قراردارد. «حکمت41»

دل های مردم گریزان است،به کسی روی می آورند که خوشرویی کند. «حکمت50»

زبان تربیت نشده،درّنده ای است که اگر رهایش کنی می گزد. «حکمت60»

چون عقل کامل گردد،سخن اندک شود. «حکمت71»

حکمت،گم شده ی مؤمن است.حکمت را فرا گیر هرچند از منافقان باشد. «حکمت80»

کسی که از گفتن« نمی دانم»روی گردان است،به هلاکت و نابودی می رسد. «حکمت85»

همانا دل ها همانند بدن ها افسرده می شوند،پس برای شادابی دل ها سخنان زیبای حکمت آمیز را بجویید. «حکمت91»

بی ارزش ترین دانش،دانشی است که بر سر زبان است.و برترین علم،علمی است که در اعضا و جوارح آشکار باشد.«حکمت92»

خوابیدن با یقین،برتر از نماز گزاردن با شک و تردید است. «حکمت97»

دوست،دوست نیست مگر آن که حقوق برادرش را در سه جایگاه نگهبان باشد:در روزگار گرفتاری،آن هنگام که حضور ندارد،و پس از مرگ. «حکمت134»

آن که پاداش الهی را باور دارد،در بخشش سخاوتمند است. «حکمت138»

هنگامی که از چیزی می ترسی،خود را در آن بیفکن،زیرا گاهی ترسیدن از چیزی،از خود آن سخت تر است.«حکمت175»



اولین روزی که امام حسین (ع) روزه گرفتند همه اهل بیت در کنار سفره جمع شدند :
پیامبر اکرم (ص) رو به امام حسین فرمودند: حسین جان عزیزم روزه ات را باز کن .
امام حسین فرمودند : جایزه من چه خواهد بود؟
پیامبر فرمودند : نصف محبتم را به کسانی که تو را دوست دارند می بخشم .
حضرت علی (ع) فرمودند : پسرم حسین جان بفرما.
باز امام فرمودند : جایزه من چه خواهد بود ؟
حضرت علی فرمودند :نصف عبادتهایم برای کسانی که عاشق تو هستند.
حضرت فاطمه (س) فرمودند :عزیز دلم افطار کن.
امام حسین پرسیدند : جایزه شما به من چیست؟
حضرت فرمودند: نصف عبادتهایم را به کسانی میبخشم که بر تو گریه می کنند.
امام حسن (ع) فرمودند : برادر جان روزه ات را باز کن.
و امام همان سوال را پرسیدند.
حضرت پاسخ داد ند :من تا همه گنهکاران را بر تو نبخشم به بهشت نخواهم رفت.
و در همین حال جبرئیل بر پیامبر نازل شد فرمود خدا میفرماید :
من از شماها مهربانتر هستم و آنقدر آن کسانی را که عاشق تو هستند را به بهشت می برم تا تو راضی شوی
(منتهی الامال مرحوم شیخ عباس قمی)


        مرگ با گناهان آمد  جنت با نعمت ها رفت

 ترانه و موسیقی آمد  تلاوت قرآن رفت

      محبت دنیا آمد خوف آخرت رفت

 قوم پرستی آمد برادری رفت

چشم چرانی آمد آبرو رفت

وام آمد خیروبرکت رفت

اعتیاد آمدوجدان رفت

ماهواره آمد غیرت رفت

شراب آمد  ایمان رفت

دروغ آمداعتماد رفت

غیبت آمدمحبت رفت

تلفن آمد صله رحم رفت.
پول آمد همه چیز رفت. 
       
نه سفیدی بیانگر زیبای است 

  و نه سیاهی نشانه زشتی

کفن سفید اما ترساننده است

و کعبه سیاه اما محبوب و دوست داشتنی است

انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش

اگر صدای بلند نشانگر مردانگی بود

سگ سرور مردان بود

و اگر لختی و برهنگی نشانه زن بودن بود

میمون از همه خانمتر بود

قبل از این سرت را بالا ببری

 و نداشته هایت را پیش الله گلایه کنی

نظری به پائین بینداز و داشته هات را شاکر باش.....  

 
امام صادق (ع) در روایتی می‌فرمایند:
"سه دعاست که از پروردگار در حجاب نمی‌ماند و قطعاً مستجاب می‌گردد:
(نخست) دعای پدر و مادر در حق فرزندی که نسبت به والدین خود نیکوکار باشد؛ و دعای ایشان آنگاه که در حق فرزند نفرین نماید.
(دوم) نفرین مظلوم نسبت به ظالم، و دعای او (مظلوم) در حق کسی که انتقام وی را از ستمگر بستاند .
(سوم) دعای مومن آنگاه که دعای مرد مؤمن در حق برادر مؤمن خود که به خاطر ما، او را کمک مالی کرده باشد و نفرین او در حق برادرش که به وی محتاج شده و او می‌توانسته است نیازش را برطرف سازد و نکرده است."

شیخ طوسی، امالی، ص280؛ شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج7، ص130.




من یک آریایی ام؛ 
 اهورامزدای من" الله "است،
از تبار کوروشم ، ولی شاهم" حسین بن علی (ع) "ست،
از دیار آرشم ، ولی کماندار من" مسلم بن عقیل" است،
امپراطوری ام هخامنشی ست ، ولی جغرافیای من" بین الحرمین" است،
شاه عباس را دوست دارم ، ولی شاه من "عباس بن علی "ست ،
آری من ایرانی ام عاشق کاوه ، مدیون نادرشاه ، ولی پیامبرم "محمدبن عبدالله(ص)"است،
قدمت کشورم از ماورای تاریخ است وبه قدمت آن مینازم
 زیبایی های تاریخ کشورم را دوست دارم ، ولی تمام زیبایی های دنیا را در کلام" مولایم حیدرکرار" می بینم ، 
آری... آری... من یک ایرانی ام...

و متنفرم از کسانی ک به اسم تاریخ کشورم ;
به اعتقاداتم ضربه میزنند...

((من یک آریایی شیعه ام....))



سوره فرقان آیه 63

<جواب خوبى در قبال عمل بد>


بندگان خاص خداى رحمان آن کسانند که در زمین راه می روند و چون  جهل پیشگان، خطابشان کنند سخن ملایم گویند (63).

تفسیر :

1. بالاترین مدال برای انسان ،مدال بندگی خداست.«عبادالرحمن» زیرا انتساب به بی نهایت،انسان را بالا میبرد.

2.رفتار هرکس، نشان دهنده ی شخصیت اوست.«عبادالرحمن..یمشون علی الارض هونا»(یعنی کسی که بنده خدای رحمان است، جلوه های رحمت مثل سلام و تواضع بیتوته باید در او نمایان باشد.)

3.اسلام،  دین جامعی است که حتی برای چگونه راه رفتن برنامه دارد.«یمشون علی الرض هونا»

4.ایمان و اعتقاد انسان،در رفتار شخصی او مؤثر است.«عبادالرحمن...یمشون»

5.تواضع، ثمره ی بندگی و نخستین نشانه ی آن است.«عبادالرحمن...یمشون علی الارض هونا»

6.سرچشمه ی مدارا و نرمخویی بندگان خدا، ایمان است، نه ترس و ضعف آنان.«عبادالرحمن الّذین یمشون...»

7.وقار و نرمی از بارزترین صفات مؤمن است. «یمشون...هونا»

8.تواضع نسبت به همه ی مردم لازم است. (نسبت به زن و مرد، کوچک و بزرگ، دانا و نادان). «یمشون...هونا...قالوا سلاما»

9.با جاهلان مقابله به مثل نکنید. «اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما»

10.مدارا و حلم وحوصله، از صفات بارز مؤمنان است. «قالوا سلاما» (اگر بعضی میگویند که جواب ابلهان خاموشی است، قرآن میفرماید: جواب آنان سلام است.)

11.تواضع باید هم در عمل باشد، «یمشون...هونا»، هم در کلام، «قالوا سلاما» و هم در عبادت. «سجداً و قیاماً»

12.با افراد نادان و فرومایه مجادله نکنید. «قالوا سلاما» (آنان سخنی در شأن خود میگویند، ولی شما سخنی عالمانه کریمانه بگویید)

 13.بهترین وقت عبادت، شب است و بین شب و نماز و مناجات، رابطه محکمی است. «یبیتون لربّهم» (فضای آرام، دوری از ریا، تمرکز فکر، از برکات شب است.)

14.شب زنده داری و استمرار و تداوم عبادت، نشانه ی بندگان خاص خداوند است.

15.آنچه به عبادت ارزش میدهد، اخلاص است. «لرببهم»

آیه 65 و66:

پیام ها:

1.اگر شب زنده دار هم هستید، مغرور نشوید. «والّذین یقولون...»

2.یاد معاد از ویژگیهای بندگان خاصّ خداست. «ربّنا اصرف عنا عذاب جهنّم»

3.بندگان خاصّ خداوند، بیش از آنکه طمع بهشت داشته باشند، از آتش دوزخ خوف دارند. «یبیتون... یقولون ربّنا اصرف عنا عذاب جهنّم» 










از شیخ ِ بهایی پرسیدند : 
خیلی سخت می گذرد ، چـه باید کرد ؟
شیخ گفت: 
خودت که می گویی ، سخت مےگذرد ، سخت کــه نمی ماند!
پس خـــدا را شکــر کــه می گذرد و نمی ماند ...

   پندار،گفتار،کردار نیـک PGKNEEK

چون میگذرد غمی نیست .

 هر حادثه دارای دلیل و مقصودی است که به نفع ماست .

 بعضی آدمها را نمیشود داشت… فقط میشود یک جور خاصی دوستشان داشت …بعضی آدمها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آنها!!
اصلا به آخرش فکر نمیکنی…!!! آنها برای اینند که دوستشان بداری!!!
آن هم نه دوست داشتن معمولی …!
نه حتی عشــــــق…!!
یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست…!!!
این آدمها حتی وقتی که دیگر نیستندهم در کنج دلت…
دوســــت داشته خواهند شد……!!!

    پندار،گفتار،کردار نیـک PGKNEEK



کیلیک کنید رو لینک سرداب حرم حضرت عباس(ع) رو ببینید. حتما ببینید از دستش ندید 
اگه دلت شکست 
خیـــــــــــلی التماس دعا


ﻣﺎ ﺳَﻤﺖِ ﻫَﺮﺑَﻨﯽ ﺑَﺸَﺮﯼ ﻭِﻝ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ
ﯾﺎ ﻣِﺜﻞِ ﻗِﺒﻠﻪ ﻫﺎ ﮐَﺞ ﻭ ﻣﺎﯾِﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ

ﻣﺎ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺯِ ﺭﻭﺯِ ﺍَﺯﻝ ﻗُﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯾﻢ
ﺍﺻﻼً ﺑِﺪﻭﻥِ ﺗُﺮﺑﺖِ ﺗﻮﮔِﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ

ﺩﺭ ﮔﯿﺮ ﻭ ﺩﺍﺭِ ﺯﻧﺪﮔﯽِ ﺭﻭﺯ ﻣَرِّﮔﯽ
ﺟُﺰ ﮐﺎﺭِ ﻧﻮﮐﺮﯼ ﺗﻮ ﺷﺎﻏﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ

ﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻧِﺮﺥِ ﺣَﻀﺮﺕِ ﺍَﺭﺑﺎﺏ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ
ﺁﻗﺎ ﮐﺮﯾﻢ ﺁﻣﺪﻩ، ﺳﺎﺋﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ

ﺩَﺭ ﮐَﺸﺘﯽِ ﻧِﺠﺎﺕِ ﺗﻮ ﺭﺍﺣَﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ
ﺑﯽ ﻧﺎﺧُﺪﺍ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩِ ﺳﺎﺣِﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ

ﻣَﺤﺼﻮﻝِ ﺍَﻫﻞِ ﺑِﯿﺖِ ﺧُﺪﺍ ﺷﯿﻌﻪ ﺷُﺪ ﻭَﻟﯽ
ﺑﯽ ﻣُﻬﺮِ ﻣِﻬﺮ ﻓﺎﻃِﻤﻪ ﺣﺎﺻِﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ

ﺁﻧﺠﺎ ﻏَﺪﯾﺮ ﺑﻮﺩ،ﮐَﻤﯽ ﺷُﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷُﺪ
ﻣﺎ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝِ ﺯﯾﻨﺐ ﻭ ﻣَﺤﻤﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ

ﺁﻗﺎ ﮔﺮﻭﻩ ﺧﻮﻧﯽِ ﻣﺎ ﺧﺎﮎ ﮐﺮﺑَﻼﺳﺖ
ﮐﯽ ﮔُﻔﺘﻪ ﺑﺎ ﺷُﻤﺎ ﻫﻤﻪ ﯾِﮑﺪِﻝ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ؟

ﭘﯿﻮَﻧﺪ ﻗَﻠﺐِ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺷُﻤﺎ ﭘَﺲ نمیخورد
ﻫَﻢ ﺧﻮﻥ ﺷُﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﺎﻣُﺘﻌﺎﺩِﻝ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ

ﺍِﺫﻥ ﺩُﺧﻮﻝِ ﻗَﻠﺐِ ﺗﻮ ﭼَﺸﻤﺎﻥ ﺧﯿﺲِ ﻣﺎﺳﺖ
ﻣﺎ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩِ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ

ﻣﺎﻣﻮﺭِ ﻗَﺒﺾِ ﺭُﻭﺡِ ﺧُﺪا دورِ ما نَگرد
ﻣﺎ ﮐَﺮﺑَﻼ ﻧَﺪﯾﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﻃِﻞ نمیشویم



آیا میدانید ذخر الحسین کیست؟
در جنگ صفین بود که امیرالمومنین (ع) نوجوانی سیزده ساله را نقاب بر صورتش زد و زره پوشانید و روانه میدان کرد . معاویه، ابوشعتاء که دلاور عرب بود و در شام او را حریف هزار اسب سوار میدانستند به میدان فرستاد ولی او گفت: در شأن من نیست که با این دلاوری هایم با او بجنگم پسرم برای او کافیست.
ابوشعتاء 9 پسر خودش را به میدان فرستاد و آن نوجوان همه را به درک واصل کرد. ابوشعتاء برای انتقام خون پسرانش خودش به میدان آمد اما فقط با یک ضربه به هلاکت رسید. امیرالمونین (ع) به نوجوان فرمودند بس است پسرم برگرد...
تمام لشگر گفتند یا علی بگذار جنگ را تمام کند اما امیرالمومنین (ع) فرمودند نه او پسرم عباس قمر بنی هاشم است.
انه ذخر الحسین: او ذخیره برای حسین است.
السلام علیک یا ابالفضل العباس....





وقتی پرچم حضرت عباس(ع) و همراه اسرا آوردن تو قصر یزید ، 
یزید پرچمو از دور دید به احترام پرچم پاشد ،  وزیر پرسید یا امیر چرا تا پرچم علمدار حسین (ع) دیدید پا شدید ؟؟؟؟؟ 
یزید جواب داد ای نفهم این پرچم و نگاه کن تیکه تیکه شده همه جاش ولی فقط جای دست عباس(ع) سالمههههه 
این علمدار تا لحظه ایی که جوون تو بدنش بوده تا رمقه آخر به داداش وفادار بوده ...
قربون داداشی برم که  امان نامه رو ندید رد کرد، پشت کرد به حکومت ایران ،شب آخر وقتی همه اومدن از بین دو انگشت امام حسین (ع) جایگاهشون و تو بهشت ببینن نگاه نکرد و رفت ....
امام گفت عباسم تو جایگاهتو نمیبینی ؟؟؟؟
حضرت عباس(ع) گفت بهشت من شمایید...
اگه توام عاشق علمداری کپی کن



مثل عباس کسی هست دلاور باشد
با همه تشنگی اش یاد برادر باشد؛

مثل عباس کسی هست که سقا باشد
جگر سوخته اش حسرت دریا باشد؛

مثل عباس کسی هست ابابیل شود
بال و پر سوخته، همسایه ی جبریل شود؛

هیچکس مثل اباالفضل وفادار نبود
لایق تشنگی و اسم علمدار نبود؛

پشت این پنجره بر طبل عزایش بزنید
یا اباالفضل بگوئید و صدایش بزنید؛

پشت این پنجره خوب است مناجات کنید
خواهش از صاحب این قبله حاجات کنید؛

هرکسی خواست که فردا به شفاعت برسد
یا اباالفضل بگوید، به سلامت برسد





ویژگی های شخصیتی شمر قاتل 
امام حسین علیه السلام
امام حسین(ع) را چه کسی به شهادت رساند؟!
فردی که 16 بار پای پیاده به حج رفت!
یکی از افراد مقابل ابا عبدالله الحسین علیه السلام، شمر بن ذی الجوشن است.
از فرماندهان سپاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت.
این چنین کسی حالا در کربلا شمر 
می شود. با ورودش به کربلا همه چیز عوض می شود. شمر آدم کوچکی نیست اگر نیایش های شمر را برای شما بخوانند و به شما نگویند که این ها مال شمر است شما با آن ها گریه می کردید. حال می کردید، هیچ گاه گفته نمی شود که وقتی شمر دستش را به حلقه خانه خدا می زد چگونه با خدا زمزمه می کرد!فرض کنید الان از صحنه کربلا خارج شده اید، یک نفر به شما هم بگوید همه چیز برای رفتن شما به خانه خدا آماده است. آیا شما حاضرید با پای پیاده به این سفر بروید؟ مطمئنا می گویید: نه! 
اما اگر به این سفر سه و چهار ماه که زخم خستگی، تشنگی و گرسنگی دارد. یک بار بروید بار دیگر به شما بگویند نمی روید. این آقایی که ما صحبتش را می کنیم (شمر) شانزده بار با پای پیاده به سفر حج رفته است. فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند، عربده می کشیدند؛ 
شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند. بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند.تعدادی از این افراد با پیغمبر (ص) هم دیده شده اند. 
وقتی امام حسین به کربلا وارد شد بعضی از این افراد را صدا زد و فرمود: 
« مگر شما پیغمبر را ندیدید؟» الان این افرادی که پیغمبر را دیده بودند و رو به سوی قبله نماز می خواندند، رو در روی امام ایستاده اند. امروز من در کتاب تاریخ مسعودی می خواندم که در کربلا هر روز 20000 نفر در فرات غسل می کردند. غسل قربة الی الله که حسین را بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد.
در ظهر عاشورا وقتی ابا عبدالله علیه السلام برای نماز خواندن، اذان می گفتند فکر نکنید در آن طرف کسی نماز
نمی خواند. آن ها هم نماز می خواندند! برخی از این افراد به ابا عبدالله علیه السلام می گویند که نماز شما قبول نیست! 
و حبیب به آن ها می گوید: 
« نماز شما قبول است؟! » درگیری می شود .حبیب به شهادت می رسد. حضرت حبیب پیش از نماز ظهر ابا عبدالله به شهادت رسیدند. 
چه خصوصیاتی باعث شکل گیری شخصیت های منفی می شود؟ما در کربلا به کلاس شمر شناسی نیاز داریم. یک کلاس به عنوان تحلیل شخصیت شمر. شمری که شانزده بار به مکه رفته، جانباز امیر المومنین بود، کسی که در کنار مولا زخمی شده بود، چه شد که فرمانده جنگ حضرت علی علیه السلام به این جا رسید؟ این مسئله نیاز به تحلیل و بررسی دارد. 
این هشدار و اندازه ای برای امروز و فردای ما.شمر با سه ویژگی، شمر شد

1.اولین خصوصیت شمراین بود 
که می گفت: شکم از همه چیز برای من مهم تر است. مهم بود که غذای خوب بخورد و برای دست یافتن به این غذا دست به هر کاری می زد.
آیا غذا برای شما اولین مسئله زندگی است؟ در خانواده های ما وقتی که شام را خوردند به فکر ناهار فردا هستند.
دعوای شکم دعوای مسخره ای است که همه ی ما با آن درگیر هستیم. فکرش را بکنید اختلاف همه غذاها ی عالم خیلی کم است. خدا حفظ کند عالمب را می گفت: 
« فرق تمام غذاها بیست سانتی متر است. یعنی از نوک زبان تا ته زبان.» وقتی از این فاصله گذشت دیگر باهم فرقی ندارند.
می خواهد چلو کباب و پیتزا باشد یا نان و ماست. همه ی دعواها بر سر همین بیست سانتی متر است. 
شمر نتوانست دعوای بیست سانتی متری را برای خود حل کند.
حضرت علی علیه السلام یک بار اراده کرد جگر بخورد گفت هفته بعد، هفته بعد، هفته بعد افتاد ماه بعد، یک سال این خوردن جگر را به تأ خیر انداخت. بعد از یک سال جگر تهیه کرد. دود جگر کباب کرده از دیوار خانه بیرون رفت. در زدند کسی گفت: خوش به حال شما که بوی این غذا از خانه تان بلند است من چند ماهی است از این غذا نخورده ام، حضرت فرمودند: « این غذا را به او بدهید » دوستی می گفت: مولا علی علیه السلام مسئله ی شکم را برای خود حل کرده بود و می توانست از غذایش بگذرد ولی شمر نتوانست مسئله غذا را برای خود حل کند. 
شمر عبدالبطن یعنی اسیر و بنده ی شکم بود و این اسارت او را بیچاره کرد.
یک روز بهلول از راهی می گذشت. هارون او را صدا زد و گفت: ما را نصیحتی نمی کنی؟ می خواست او را دست بیندازد بهلول گفت: حوصله نصیحت ندارم. اما می توانم سوالی از تو بپرسم؟ گفت: بفرما. بهلول گفت: اگر می خواستی غذا بخوری و غذا را در دهانت گذاشتی و هر کاری کردی غذا پایین نرفت چه کار می کنی؟ حاضری چقدر از ثروتت را بدهی؟ هارون کمی فکر کرد و گفت: نیمی از ثروتم را می دهم. بهلول گفت: حالا سوالم را طوری دیگر مطرح می کنم. اگر غذا پایین رفت ولی هر کاری کردی نتوانستی آن را دفع کنی چه 
می کنی؟ گفت معلوم است می میرم.
نصف ثروتم را می دهم تا رهایی پیدا کنم. بهلول گفت: می بینی همه دعوا سر یک روده و یک فرو دادن و پس دادن است، 
توجه به همین ریزه کاری ها ما را از گناه و عصیان باز می دارد. 
از امام پرسیدند: تقوا چیست؟ فرمود: وقتی در بیابان راه 
می روی سعی می کنی خارهای ریز در پایت نرود یا خارهای درشت؟ اگر عاقل باشید هر دو. تقوا این است یعنی نه مرتکب گناه کوچک شوی و نه بزرگ. چرا که گناهان ریز، زمینه ارتکاب گناهان بزرگ است.

2. نکته ی دوم که در شخصیت شمر بود این بود که چشم دیدن پیشرفت هیچ کس را نداشت و به خاطر همین مسئله است که به کربلا آمد.شمر نزد عبید الله بن زیاد نشسته بود که نامه ایی از عمر بن سعد به عبیدالله رسید. عمربن سعد نوشته بود: ای امیر من با حسین مذاکره کردم. حسین دو پیشنهاد دارد : 1- به مکه و مدینه برگردد. 2- اگر اجازه بدهی به هر سرزمینی بخواهد برود.عمر بن سعد نمی خواست جنگی صورت بگیرد و در آغاز دوست نداشت امام حسین کشته شود. اما در ادامه برای جنایت آماده شد.عبید الله می گفت: بد نیست اگر این طوری شود مسائل ما حل می شود. همان جا شمر محکم به پهلوی عبیدالله زد و گفت: الان فرصت بسیار خوبی است و حسین در چنگ توست. عمر بن سعد دارد سازش می کند در حالی که حسین در هفتاد کیلو متری ما اردو زده است و به راحتی می توانیم او را در پنجه خود بگیریم. اگر برگردد در مکه و مدینه قدرتی برهم 
می زند و دیگر هیچ کس نمی تواند با او درگیر شود. ابن زیاد گفت: خوب گفتی. الان چنگال هایمان در گلویش فرو رفته. خودت بلند شو و برو. گفت: من می روم اما اگر عمربن سعد نپذیرفت که من بجنگم، گردنش را بزنم و سرش را برای شما بفرستم؟ و خود فرمانده لشگر شوم؟ ابن زیاد گفت: این کار را بکن.شمر آدمی است که مدام از این و آن می گوید. او یک روح شقاوت پیشه دارد. خداوند در سوره حجرات به این مسئله اشاره کرده است که اگر فاسقی نزد شما آمد و خبری پیش شما آورد، زود تأییدش نکنید و هیچ گاه از خبر چینی دیگران لذت نبرید. مثلا فردی نزد ما می آید و خبری را به ما می گوید ما می گوییم راست 
می گویی؟ این کار باعث تشویق طرف مقابل می شود و این عامل باب غیبت را 
می گشاید.
3. قرآن مجازات بد کاران را مشخص کرده ولی بد ترین مجازات ها متوجه کسانی است که زخم بر جان دیگران می زنند. حفره در روح ها ایجاد می کنند. سرزنش می کنند و می شکنند. و این خصوصیت متأسفانه در دنیا به اندازه ی ایران نیست. من کشور های دیگر را هم دیده ام اما هیچ کشوری لطیفه ساز تر از ایران نیست. هر چیزی را بهانه ی دست انداختن می کنند.در کربلا شمر بارها دست انداخت و حرف های آزار دهنده ای به ابا عبدالله علیه السلام زد.
این سه خصوصیت از جانباز امیر المومنین علی علیه السلام شمر را ساخت، شمری که در کربلا با قساوت کامل بر سینه پسر پیغمبر نشست و با بی رحمی تمام دوازده ضربه از پشت بر گردن ابا عبدالله علیه السلام وارد کرد و بعد هم سرخون چکان حسین علیه السلام را دست گرفت و از قتلگاه بیرون آمد
اسناد:منتهی الامال.تتمه النتهی.. تاریخ طبری



بهشت از دست آدم رفت، از اون روزی که گندم خورد
ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد

کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن
یه روزی هر کسی باشن، حساباشونو پس می دن

عبادت از سر وحشت، واسه عاشق عبادت نیست
پرستش راه تسکینه، پرستیدن تجارت نیست

سر آزادگی مُردن، تَهِ دلدادگی میشه
یه وقتایی تمام دین همین آزادگی میشه

کنار سفره ی خالی، یه دنیا آرزو چیدن
بفهمن آدمی یک عمر بهت گندم نشون می دن

نذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه
خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه

کسایی که به هر راهی دارن روزیتو می گیرن
گمونم یادشون رفته همه یک روز می میرن

جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم
همه یک روز می فهمن چه جوری زندگی کردیم




حسین جان
آن روزکه به داغ غمت مبتلاشدیم
دل خون ترازشقایق دشت بلاشدیم
مایادمان نیست،ولی راستی حسین؟
با درد غربت تو،کجا آشنا شدیم؟؟
پرسیده ام ز مادرم اوهم خبرنداشت
اصلا من و شما، کجا آشناشدیم
ممنون ازاینکه آمدی و آقای ما شدی
ممنون ازاینکه نوکر این خانه ماشدیم
شکرخدا که حضرت مادر خریده است
شکرخدا که خرج بساط شما شدیم
عزت سرای ماست عزا خانه شما
باگریه بر تو بود،عزیز خدا شدیم
ما راخدا به عشق تومیبخشدعاقبت
ماعاقبت بخیر تودرروضه هاشدیم...
نوکر نوشت :
بی اعتباربودم از لطف مادرت
سنگ تورابه سینه زدم معتبرشدم
افتاد گذارم به حریم تو یا حسین
دیوانه تو بودم و دیوانه تر شدم...
السلام علیک یا مظلوم یا اباعبدالله...



مجموعه اول گلچین از مداحی های تمام مداحان اهل بیت از سال 89 تا 92 



دانلود تمامی مداحی ها در یک فایل زیپ

دانلود به صورت تکی







مجموعه دوم گلچین از مداحی های تمام مداحان اهل بیت از سال 89 تا 92 




دانلود به صورت تکی




مجموعه سوم گلچین از مداحی های تمام مداحان اهل بیت از سال 89 تا 92 


دانلود به صورت تکی

۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 3367237 Ghilich Khani (1).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 3544452 Ghilich Khani (10).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 3150316 Ghilich Khani (11).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 3367237 Ghilich Khani (2).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 6082300 Ghilich Khani (3).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 4152164 Ghilich Khani (4).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 5287939 Ghilich Khani (5).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 2555142 Ghilich Khani (6).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 3420318 Ghilich Khani (7).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 5203279 Ghilich Khani (8).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 3544452 Ghilich Khani (9).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 5140003 Hamid Alimi (1).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 5753635 Hamid Alimi (2).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 13474535 Helali (1).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 2147475 Helali (2).MP3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 2573741 Javad Moghadam (1).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 7247151 Javad Moghadam (2).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 4075887 Javad Moghadam (3).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 6164272 Mahmod Karimi (1).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 1447341 Mahmod Karimi (2).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 4873248 Mahmod Karimi (3).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 1518812 Mahmod Karimi (4).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 1463798 Mahmod Karimi (5).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 1668494 Mahmod Karimi (6).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 12436011 Mokhtari (1).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 3712158 Mokhtari (2).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 3337978 Mokhtari (3).mp3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 10413976 SibSorkhi (1).MP3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 1506273 SibSorkhi (2).MP3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 2561568 SibSorkhi (3).MP3
۱۰/۲۳/۲۰۱۴ ۲:۴۰ AM 5389689 SibSorkhi (4).mp3




پرده ای در مقابل چشم مأمور


عالم پرهیزگار حاج شیخ علی تاکی شهرضایی در دهه ی محرم سال 1322 این قضیه را نقل فرمودند:
سالی بنده در فصل زمستان، در مشهد مقدس بودم و به حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم که من خیلی به زیارت امام حسین علیه السلام مشتاق شده ام و فکر می کنم اگر به کربلا نروم مریض می شوم و از شما تقاضای گذرنامه دارم! در آن زمان فقد یکصد و هفده تومان پول داشتم و گذرنامه نیز نداشتم. و نمی دانستم چگونه باید به کربلا بروم.


بالاخره به خرمشهر آمدم، سید رضا رضوانی برایم یک مکان در کشتی به مبلغ پانزده تومان کرایه کرد و نمی دانست که من می خواهم بدون گذرنامه و به صورت قاچاق به کربلا بروم! عده ی دیگری در کشتی بودند همه دارای گذرنامه بودند. جایی در وسط آب یک شرطی آمد و ما یک فلس در دست او گذاشتیم و رد شدیم. 
وقتی به بصره رسیدیم. برای گرفتن بلیط قطار اقدام کردم، اما چون نزدیک اربعین و موقع ازدحام زوار بود، نتوانستم بلیط تهیه کنم و مجبور شدم به مسافرخانه ی سید علی حکاک بروم. در مسافرخانه اتاقی گرفتم و در اتاق رفتم و خوابیدم.
همین که به خواب رفتم، ناگاهان بیدار شدم و دیدم شخصی بالای سرم ایستاده است و می گوید: شما بلیط می خواستید! بلند شوید و اثاثیه را جمع کنید. در این هنگام یک بلیط قطار به من داد و ظاهرا پول آن را هم نگرفت و گفت: زود جمع کن و برو!
من اثاثیه را جمع کردم و به دوش گرفتم، لحاف و وسائل را در چادر خوابی پیچیده بودم و بر دوش گرفته بودم و یقینا هر کس مرا می دید، می فهمید که ایرانی هستم.
هنگامی که می خواستیم به قطار وارد بشویم باید تک تک به اتاقی که مأمور کنترل گذرنامه در آن بود وارد می شدیم و از طرف دیگر اتاق خارج می شدیم و به طرف قطار می رفتیم. هنگامی که به اتاق رسیدم، متوجه شدم که هیچ مسافری در اتاق نیست و من باید به تنهایی وارد اتاق شوم و گذرنامه را به شرطه نشان دهم و سپس از اتاق خارج شوم. اما من چون گذرنامه نداشتم، متحیر شدم. ناگهان ملهم شدم که «یا امام حسین علیه السلام» و «یا اباالفضل علیه السلام» بگویم و رد شوم.
پس این دو اسم مبارک را پیوسته بر زبان می آوردم و در حالی که اثاثیه را بر دوش گرفته بودم، وارد اتاق شدم و از طرف دیگر خارج شدم! اما گویا در مقابل چشم آن مأمور پرده ای کشیده شده بود و مرا نمی دید! هیچ واکنشی نسبت به من نشان نداد و من رد شدم. تا کربلا نیز کسی از ما گذرنامه نخواست.
بالاخره به کربلا رسیدیم و در کربلا نیز چون به نجاری و چوب بری وارد بودم، سقف خانه ی رئیس کنسولگری ایران را درست کردم و او با ما آشنا شد و فرمان داد که به من گذرنامه بدهند. و پس از آن، گذرنامه را به شیخ حسین شاهرودی دادم و برایم «کارت اقامت» گرفت، و از آن روز به بعد، ما در عراق اقامت کردیم.




یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

 

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

 

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

 

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

 

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

 

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

 

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

 

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

 

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

 

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

 

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی

 

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

 

مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

 

- شعر از: مرتضی عبداللهی



- منبع، پورتال آسمونی  http://www.asemooni.com/culture/poetry/miss-prayer-times-to-defeat-a-mad-night#ixzz3GaLwKeCA


آدم‌های امن، همان‌ها که همه چیز می‌توانی بهشان بگویی... 

دفاترِ سفیــــــــد و بــــــی خطِ نو

مثل نوارِ خام، مملو از سکوتند!

‎   پندار،گفتار،کردار نیـک 
PGKNEEK





از شیخ ِ بهایی پرسیدند : 
 
خیلی سخت می گذرد ، چـه باید کرد ؟
شیخ گفت: 
خودت که می گویی ، سخت مےگذرد ، سخت کــه نمی ماند!
پس خـــدا را شکــر کــه می گذرد و نمی ماند ...
   پندار،گفتار،کردار نیـک PGKNEEK

چون میگذرد غمی نیست .

 هر حادثه دارای دلیل و مقصودی است که به نفع ماست .

 بعضی آدمها را نمیشود داشت… فقط میشود یک جور خاصی دوستشان داشت …بعضی آدمها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آنها!!
اصلا به آخرش فکر نمیکنی…!!! آنها برای اینند که دوستشان بداری!!!
آن هم نه دوست داشتن معمولی …!
نه حتی عشــــــق…!!
یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست…!!!
این آدمها حتی وقتی که دیگر نیستندهم در کنج دلت…
دوســــت داشته خواهند شد……!!!

    پندار،گفتار،کردار نیـک PGKNEEK






روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(ص) از یه قبرستانی داشت عبور،،، میکرد یه وقت دید از داخل یکی از قبرها صدای نعره ای  میامد امد بالای سر  قبر پاش رو محکم زد رو زمین و فرمودند:ای بنده ی خدا پاشو وایسا.
قبر شکافته شد یه جوانی از تو قبر امد بیرون
 از تمام بدن این جوان آتش بیرون میزد،،،

 رسول خدا فرمودند:ای جوان تواز امت کدام پیامبری که اینقدر عذاب میکشی؟
عرض کرد یا رسوالله از امت شما

پیامبر خیلی دلش به حال جوان سوخت.

پیامبر فرمود:تارک الصلات بودی؟
جوان گفت:نه یارسولله من پنج وعده نمازم رو به شما اقتدا میکردم
پیامبر:روزه نگرفتی؟
جوان: یارسولله نه فقط رمضان بلکه رجب و شعبان و رمضان رو هم روزه میگرفتم.
پیامبر فرمودند:ای جوان حج نرفتی؟
گفت:مستطیع نشدم
پیامبر فرمود:جهاد نکردی؟
جوان گفت:چرا جانباز یکی از جنگ ها هستم
پیامبر اکرم سرشو بالا گرفت و فرمود:خدایا من نمیتوانم عذاب کشیدن امتم را ببینم به من بگو این جوان چرا اینقدر عذاب میکشد،،،؟
خطاب رسید یا رسوالله حقت سلام میرساند و میفرماید این جوان آق مادر شده تا مادرش رضایت ندهد عذاب همینه.
پیامبر به سلمان، ابوذر و مقداد مفرماید بروید مادر این جوان رو پیدا کنید.
رفتند مادر جوان را پیدا کردند.
یه پیرزن ضعیف و رنجور ومریض احوال آمدند،،،

رسول خدا باز امر کرد قبر شکافته شد و جوان از قبر امد بیرون.
پیامبر فرمودند:مادر ببین پسرت چطور داره عذاب میکشه.بیا از سر تقصیر پسرت بگذر و حلالش کن.
مادر جوان:سرش را بالا گرفت و گفت:ای خدا اگر حق مادری بر گردن این پسر دارم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن!!!
تمام بدن این جوان آتش گرفت
رسول خدا فرمودند:آخه زن این بچه مگه در حق تو چه بدی کرده ک تو لحظه ب لحظه داری نفرینش میکنی،،؟
عرض کرد یا رسولله من با زنش یه روز تو خونه مشاجره کردم، دعوامان شد،از راه رسید از من نپرسید منو هل داد تو تنور آتش
سینه ام سوخت،موهام سوخت، قسمتی از بدنم سوخت، زن ها منو از تو آتش کشیدن بیرون لباسهام رو عوض کردند.
همان سینه سوخته رو دردست گرفتم در حق پسرم نفرین کردم سه روز بعد مرد.
رسول خدا(ص)فرمودند:ای زن میدانی که من پیغمبر رحمتم به خاطر من بیا از تقصیر جوانت بگذر.
سرش رو بالا گرفت و گفت:ای خدا به حق این پیغمیر رحمتت قسم میدهم ک لحظه ب لحظه عذاب رو ب پسرم زیاد کن ک کم نکن!!!
رسول خدا به سلمان فرمودند:سلمان بدو
سلمان گفت:چه کار کنم یا رسول الله،،؟
فرمود:برو به فاطمه ام بگو تنها نه علی هم بیاره، حسن و حسین رو هم بیاره.
سلمان دوید رفت درخانه به فاطمه(س) گفت:بابات پیغام دادند ک سریع بیایید.
مادر ما زهرا(س) آمد، علی(ع)  ، حسن(ع) و حسین(ع) هم آمدند.
اول مادر ما حضرت زهرا(س) رفت جلو فرمودند:ای  زن میدانی ک من فاطمه حبیبه ی خدا هستم
گفت:آره
فرمود:ای زن میدانی یه روزی میان در خانه منو،،، ای زن میدانی که صدای ناله ی من رو بین در ودیوار بلند میکنن،،؟
به خاطر من فاطمه بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.
زن سرش رو گرفت بالا صدا زد:خدایا به حق حبیبه ات فاطمه قسم میدهم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن.
دوباره آتش از بدن جوان  بیرون زد.
این بار امیرالمومنین علی(ع) رفت جلو و فرمودند:ای زن میدانی که من علی ام،،؟ میدانی تو مهراب کوفه من تو خون خودم می غلطم،،؟ به خاطر من و آن لحظه بیا و از سر تقصیر پسرت بگذر.
زن گفت:خدایا به حق علی(ع) قسم میدم لحظه ب لحظه عذاب پسرم را زیاد کن..........
نوبت رسید به امام حسن(ع).اومد جلو وفرمودند:ای زن میدانی من حسنم.جیگرم پاره پاره میشه،،؟ به خاطر من و آن لحظه که جیگرم بر اثر زهر پاره پاره میشود بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.
زن گفت:خدایا به این غریب مظلوم تورا قسم میدهم که لحظه به لحظه عذاب پسرم رو زیاد کن و کم نکن.
نوبت رسید به آقای ما حسین(ع)
امد مقابل این زن ایستاد،ایشان خردسال بود چون دامن زن رو گرفته بود و سرشو گرفته بود بالا و فرمودند:ای زن میدونی که من حسینم 
میدانی منو تو کربلا با لب تشنه،،،
به خاطر من بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.
زن سرش روگرفت بالا که در حق پسرش نفرین کند که  دیدند رنگ از رخسار این زن پرید به دست وپای حسین افتاد و عرض کرد:خدایا پسرمو به حسین بخشیده ام.
پیغمبر خدا(ص)فرمودند: که ای زن چی شد،،؟ من را تحویلم نگرفتی.فاطمه را تحویل نگرفتی.علی روشو زمین زدی حسن  دلشو شکستی،،، چی شد که حسین،،؟
عرض کرد:
یا رسوالله سرم را بالا گرفتم که در حق جوانم نفرین بکنم دیدم فرشتگان در آسمان می گویند ای زن مبادا دل حسین را بشکنی،،،،، 



اسَــــلامُ عَلَیـــــکَ یـــــا ابـــاعَـــبْــــدِالـــــلّـــــــه
وَ عًلی اَرواح الّتـــــی حَــــلَــــت بِـــفـــنـــــائــــک
عَــــلَـــیکَ مّنـــــی ســـــــّلامُ الـــــلّـــــه ابــــــــداً
مــــا بَــــقــــیــــتُ وَ بَــــقـــیَ اَلَــــیـــــلِ وَ الــــنــَـهــار
وَ لا جَـــــعَــــلَ الـــــلّـــــهَ آخِــــرَ اَلـعَـهـــدِ منی لـــزیـــارَتکُم
اَســـــلامُ عَلی الـــــحُــسـَــــیـــن وَعَلی عـَلـی بـن الـــــحُـــسـَــــیــــن
وَعَلی  اُولاد الـــحُـــسـَــــیــــن وعَلی اَصــــحاب الـــحُـــسـَــــیــــن...





دفاترِ سفیــــــــد و بی خطِ نو

مثل نوارِ خام، مملو از سکوتند!

   پندار،گفتار،کردار نیـک 
PGKNEEK


گفته بودی درد دل کن گـاه با همصحبتی
کورفیق راز داری ؟ کــو دلِ پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـرفت
شرح حالش را اگر نشنیده باشی راحتـی!

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مـاند
دور باد ازخرمن ایمانِ عـاشق ؛ آفتی

روزهایش را یکایک دیدن و دیـدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـرتی

من کجا و جرأت رو به روئی باتوئی 
آبرویم را خریدی عاقبت؛ با تهمتـی

   پندار،گفتار،کردار نیـک PGKNEEK


 ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺬﺭﺍ ﻭ ﻣﻮﻗﺘﯽ ﺍﺳﺖ.
ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽﺁﯾﺪ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﻨﺪ ﻣﯽﺁﯾﺪ.
ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺿﺮﺑﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﯾﺪ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺧﻮﺏ ﻣﯽﺷﻮﯾﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ --
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﻃﻠﻮﻉ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺍﻣﺎ
ﻣﻌﻤﻮﻻً ﯾﺎﺩﺗﺎﻥ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﻭ ﺩﺭﻋﻮﺽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﻗﯽ
ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ.
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ . ﻫﯿﭻﭼﯿﺰ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﻧﯿﺴﺖ.
ﭘﺲ ﺍﮔﺮ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﺪ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ
ﻧﯿﺴﺖ.
ﺍﮔﺮ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ، ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﺪ.
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽﺗﺎﻥ ﺳﺨﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ
ﻣﻌﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﺨﻨﺪﯾﺪ.
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺫﯾﺘﺘﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ
ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﯿﺪ.
ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺷﺮﻭﻋﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺟﺪﯾﺪﯼ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﺪ.






روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(ص) از یه قبرستانی داشت عبور،،، میکرد یه وقت دید از داخل یکی از قبرها صدای نعره ای  می آمد ؛ سپس آمد بالای سر  قبر پاش رو محکم زد رو زمین و فرمودند:ای بنده ی خدا پاشو وایسا.
قبر شکافته شد یه جوانی از تو قبر اومد بیرون …

 






خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک/
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/
هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/
از سکوتم آن دو گشته خشمگین/
رفت بالا گرزهای آتشین/
قبر من پر گشته بود از نار و دود/
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر/
نام اربابان خود یک یک ببر/
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/
نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/
هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/
کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/
چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/
عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/
چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو باشد سیاه/
ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/
دست و پایم بسته در زنجیر بود/
نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار/
ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/
مردی آمد از تبار آسمان/
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/
صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/
چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/
بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/
کِی به زیبائی او گل می رسید/
پیش او یوسف خجالت می کشید/
دو ملک سر را به زیر انداختند/
بال خود را فرش راهش ساختند/
غرق حیرت داشتند این زمزمه/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/
سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/
من کجا و دیدن روی حسین (ع)/
گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/
اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/
مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/
خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/
بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/
سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/
اسم من راز و نیازش بوده است/
تربتم مهر نمازش بوده است/
پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/
بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/
اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/
تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/
قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/
با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/
حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داشت/
اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/
بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/
گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم/
هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است/
در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/
سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/
در قیامت عطر و بویش می دهم/
پیش مردم آبرویش می دهم/
آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است/
ناگهان بیدار گردیدم زخواب/
از خجالت گشته بودم خیس آب/
دارم اربابی به این خوبی ولی/
می کنم در طاعت او تنبلی؟
من که قلبم جایگاه عشق اوست/
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟
من که گِریَم بهر او شام و پگاه/
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟
من که گوشم روضه ی او را شنید/
پس چرا شد طالب ساز پلید؟
چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل/
جملگی از روی مولایم خجل/
شیعه بودن کی شود با ادعا؟
ادعا بس کن اگر مردی بیا/
پا بنه در وادی عشق و جنون/
حبّ دنیا را ز قلبت کن برون/
حبّ دنیا معصیت افزون کند/
معصیت قلب ولیّ را خون کند/
باش در شادی و غم عبد خدا/
کن حسابت را ز بی دینان جدا/
قلب مولا را مرنجان ای جوان/
تا شوی محبوب رب مهربان/
سعی کن حرص و طمع خانه خرابت نکند/
غافل از واقعه ی روز حسابت نکند/
ای که دم می زنی از عشق حسین بن علی (ع)/
آن چنان باش که ارباب جوابت نکند!  
"السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین



یک نکته...
حر بن یزید ریاحی اولین کسی بود که آب را به روی امام بست و اولین کسی شد که خونش را برای او داد.عمر سعد اولین کسی بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد برای آنکه رهبرشان شود و اولین کسی شد که تیر را به سمت او پرتاب کرد.کی می‌داند آخر کارش به کجا می‌رسد؟دنیا دار ابتلاست. با هر امتحانی چهره‌ای از ما آشکار می‌شود، چهره‌ای که گاهی خودمان را شگفت‌زده می‌کند. چطور می‌شود در این دنیا بر کسی خرده گرفت و خود را ندید؟می‌گویند خداوند داستان ابلیس را تعریف کرد تا بدانی که نمی‌شود  به عبادتت، به تقربت، به جایگاهت اطمینان کنی. خدا هیچ تعهدی برای آنکه تو همان که هستی بمانی، نداده است.
شاید به همین دلیل است که سفارش شده، وقتی حال خوبی داری و می‌خواهی دعا کنی، یادت نرود عافیت و عاقبت به خیری‌ات را بطلبی.





@@@۵تانوحه و اهنگ جدید مخصوص محرم@@@
@@@نوحه ها@@@
محمودکریمی بنام میمیرم از صدای توسرمیزارم به پای تو
هلالی بنام محرم اومد از راه
امیرعباسی بنام ای ارامش فردا
@@اهنگ ها@@@
سعید ذولفغاری بنام عباسم
فرشاد شکوری و رضاشیری بنام دریای خون
Pikchax&music
id:pikchax



حسین (علیه السلام)
کسی است که به آزادی روح داده و به بعضی ها نان !

دکتر علی شریعتی / کویر


هر کس ده خصلت شعار خود سازد
 در دنیا و آخرت کار خود سازد:

1-  با حق به صدق
2- با نفس به قهر
3- با خلق به انصاف
4- با بزرگان به خدمت
5- با خردان به شفقت
6- با درویشان به سخاوت
7- با دوستان به نصیحت
8- با دشمنان به حلم
9- با جاهلان به خاموشى
10- با عالمان به تواضع


آدم‌های امن، همان‌ها که همه چیز می‌توانی بهشان بگویی... 

دفاترِ سفیــــــــد و بی خطِ نو

مثل نوارِ خام، مملو از سکوتند!

‎   پندار،گفتار،کردار نیـک 

PGKNEEK




فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست،              فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن




 ملیت حضرت آدم و حوا

روزی مریدی بر شیخ عیان گشته و اذعان بداشت که: 

یا شیخ، آیا در باب ملیت حضرت آدم و حوا، تفحص گشته؟
برخی آنان را انگلیسی و برخی فرانسوی می دانند!!!
شیخ که به تازگی از سفر فرنگ بازگشته بود، دستی بر محاسن کشید و گفت: وقتی که نه لباسی برای پوشیدن و نه خانه ای برای سُکنی داشته اند و تنها آذوقه آنان یک سیب بوده که خوردن آن هم جُرم محسوب می شده و با این همه مصیبت باز هم فکر می کردند در "بهشت" ساکن هستند، به طور قطع الیقین "ایرانی" بوده اند.
مرید از این ظرافت سخن، گریبان خویش  دریده و سر به بیابان نهاد!!




ﮐﺎﺵ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ :

ﺁﺏ ﺭﺍ ﮔﻞ ﻧﻜﻨﯿﺪ . . .
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ , ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﺣﺴﯿﻦ ‏(ﻉ‏)
ﻣﺸﻚ ﻃﻔﻼﻥ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ،
ﺯﺧﻢ ﻭ ﺧﻮﻥ ﺑﺮ ﺍﻧﺪﺍﻡ،
ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺗﺎ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﺏ ﺭﻭﺍﻥ،
ﭘﺮ ﻛﻨﺪ ﻣﺸﻚ ﺗﻬﯽ
 ﺑﺒﺮﺩ ﺟﺮﻋﻪ ﺁﺑﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﺑﻪ ﺣﺮﻡ،
ﺗﺎ ﻋﻠﯽ ﺍﺻﻐﺮ ‏(ﻉ ‏) ﺑﯽ ﺷﯿﺮ ﺭﺑﺎﺏ ‏(ﺱ ‏)
ﻧﻔﺴﺶ ﺗﺎﺯﻩ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ﺁﺭﺍﻡ . . .
ﺁﺏ ﺭﺍ ﮔﻞ ﻧﻜﻨﯿﺪ .
: ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﻭ ﮐﭙﯽ ﮐﺮﺩ ﺣﺎﺟﺖ ﻗﻠﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ
ﮐﻦ
ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﯿْﮏَ ﯾﺎﺍَﺑﺎﻋَﺒْﺪِﺍﻟﻞِﻩَّ ﻭَﻋَﻠَﻰ ﺍﻻَْﺭْﻭﺍﺡِ ﺍﻟَّﺘﻰ ﺣَﻠَّﺖْ ﺑِﻔِﻨﺎَّﺋِﮏَ ﻋَﻠَﯿْﮏَ
ﻣِﻨّﻰ ﺳَﻼﻡُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ‏[ ﺍَﺑَﺪﺍً‏] ﻣﺎ ﺑَﻘﯿﺖُ ﻭَﺑَﻘِﻰَ ﺍﻟﻠَّﯿْﻞُ ﻭَﺍﻟﻨَّﻬﺎﺭُ ﻭَﻻﺟَﻌَﻠَﻪُ ﺍﻟﻠَّﻪُ
ﺁﺧِﺮَ ﺍﻟْﻌَﻬْﺪِ ﻣِﻨّﻰ ﻟِﺰِﯾﺎﺭَﺗِﮑُﻢْ ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻰ ﺍﻟْﺤُﺴَﯿْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﻋَﻠِﻰِّ ﺑْﻦِ
ﺍﻟْﺤُﺴَﯿْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﺍَﻭْﻻﺩِ ﺍﻟْﺤُﺴَﯿْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﺍَﺻْﺤﺎﺏِ ﺍﻟْﺤُﺴَﯿْﻦ


نه سفیدی بیانگر زیبایی است.. و نه سیاهی نشانه زشتی.. کفن سفید اما ترساننده است..و کعبه سیاه اما محبوب ودوست داشنتی است.. انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش.. اگرصدای بلند نشانگر مردانگی بود.. سگ سرور مردان بود.. و اگر لختی و برهنگی نشانه زن بودن بود میمون از همه خانمتر بود.. قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش الله گلایه کنی.. نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش ..انسان,بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فکرش، شریف نمیشود جز به واسطه ی رفتارش و قابل احترام نمیگردد جز به سبب اعمال نیکش.

   پندار،گفتار،کردار نیـک PGKNEEK


باید انسان ساخت 

اما تجربه، درس بزرگ و تلخی به من داد که اسلحه و کشتار و انقلاب و حتی شهادت به خودی خود نباید مورد احترام و تقدیس قرار گیرد. بلکه آنچه مهم است انسانیت، فداکاری در راه آرمان انسان ها، غلبه بر خودخواهی و غرور و مصالح پست مادی و ایمان به ارزش های الهی است. 

مقاومت فلسطین برای ما به صورت بت درآمده بود و بی‎چون و چرا آن را می‎پذیرفتیم و می‎پرستیدیم و راهش را، کارش را و توجیهاتش را قبول می‎کردیم. اما دریافتم که بیش از هر چیز انسانیت و ارزش های انسانی و خدایی ارزش دارد ـ و هیچ چیز نمی‎تواند جای آن را بگیرد. 

باید انسان ساخت، باید هدف را بر اساس سلسله ارزش ها معین نمود و معیار سنجش را فقط و فقط بر مبنای انسانیت و ارزش های خدایی قرار داد.

(شهید چمران)



 از کجا معلوم؟

یک روز در روستا اسب پیرمردفرار کرد. همه گفتند چه بدشانسی! 

پیرمرد گفت:از کجا معلوم؟ 

چند روز بعد اسب پیرمرد با یک گله اسب برگشت.همه گفتند: چه خوش شانسی!-- 

پیرمردگفت: ازکجامعلوم؟ 

چند روز بعد پسر پیرمرد درحالی که داشت یکی از اسب ها را رام می کرد، از پشت اسب به زمین خورد و پایش شکست. همه گفتند:چه بدشانسی؟!

پیرمردگفت:از کجا معلوم؟ 

چند روز بعد ژاندارم ها به روستا آمدند و همه جوانان را برای جنگ بردند به غیر از پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.همه گفتند:عجب خوش شانسی!-- پیرمردگفت:از کجامعلوم؟؟؟؟ 

حالا زندگی ما هم پر از این "ازکجا معلوم" است. پس بازم باید در همه حال شاکر و امیدوار بود.چون از کجا معلوم مشکلات و سختی هایی که ما می کشیم،دریچه ای باشد برای دیدن و حس کردن خوشبختی که روزی باید در این خوشبختی...  بازم ازکجا معلوم که این مشکلات واقعا مشکل باشند که ما داریم؟ از کجا معلوم که دوست نزدیک ما که همیشه لبخند زیبا روی لباش نشسته و موجب دلگرمی ما به زندگیه، دلش پر از غم سنگینیه که حتی نمی تونه بازگو کنه.  

پس بیایید بدون هیچ چشم داشتی مهربانانه حراج محبت کنیم.چون از کجا معلوم شاید.....



گفتند...
دستان عباس را قطع کنید
 تا سنت دست بوسی اینها
 برچیده شود
اما کوفیان نفهمیدند 
ما اصالتأ
« پا بوس » 
این خانواده ایم !
یا عباس ...



نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز 
دانش‌آموزان عالم را همه دانا کند 
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین 
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند 





بهشت از دست آدم رفت، از اون روزی که گندم خورد
ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد

کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن
یه روزی هر کسی باشن، حساباشونو پس می دن

عبادت از سر وحشت، واسه عاشق عبادت نیست
پرستش راه تسکینه، پرستیدن تجارت نیست

سر آزادگی مُردن، تَهِ دلدادگی میشه
یه وقتایی تمام دین همین آزادگی میشه

کنار سفره ی خالی، یه دنیا آرزو چیدن
بفهمن آدمی یک عمر بهت گندم نشون می دن

نذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه
خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه

کسایی که به هر راهی دارن روزیتو می گیرن
گمونم یادشون رفته همه یک روز می میرن

جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم
همه یک روز می فهمن چه جوری زندگی کردیم



   پندار،گفتار،کردار نیـک PGKNEEK




طبق نقل بعضی از مقاتل، سرنوشت شوم قاتلین و معاندین امام و اهل بیت ایشان به قرار زیر است:

* اخنس(لعنة الله علیه): وی عمامه حضرت را به یغما برد، هنگامی که آن را بر سر نهاد دیوانه گشت.

* اسحاق بن حوبه حضری(لعنة الله علیه): پیراهن حضرت را از تن مبارک درآورده و پوشید، وی مبتلا به بیماری پیسی شد و همه موهای بدنش ریخت.

* بجدل بن سلیم کلبی(لعنة الله علیه): وی که با بریدن انگشت امام حسین(علیه السلام)، انگشتر ایشان را ربود، به دستور مختار دست و پایش را قطع نموده و رهایش کردند، آنقدر در خون خود غلتید و دست و پا زد تا به درک واصل شد.

* بحر بن کعب تمیمی (لعنة الله علیه): که خداوند او را لعنت کند، شلوار امام را به غارت برد که پس از این کار زمین گیر و هر دو پایش فلج شد.

*شمر (لعنة الله علیه): پس از قیام مختار وی از کوفه بیرون رفت و جمعی از سپاهیان به سر کرده ابوعمره به جنگ او رفتند، شمر در این نبرد کشته شد و تن او را پیش سگان انداختند.

* عمر سعد(لعنة الله علیه): عمر سعد در پنج سالی که پس از جریان عاشورا زنده بود روز خوشی ندید و مرگ او طبق نفرین امام به صورت ذبح، آن هم درون خانه و در میان رختخواب گرددید. ذلت و بدبختی او بلافاصله پس از جریان عاشورا شروع شد، او هم مورد خشم ابن زیاد قرار گرفت و هم مورد نفرت عموم مردم کوفه، هر وقت به مسجد می رفت مردم از وی کناره می گرفتند و هر وقت ازکوچه و بازار عبور می کرد، مرد و زن و کوچک و بزرگ آن او را سب و لعن می نمودندو می گفتند: هذا قاتل الحسین.

* حکیم بن طفیبل: او اولین کسی بود که به سوی امام حسین (علیه السلام) تیر اندازی کرد. او قاتل حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) بود و لباس و اسلحه ی حضرت را به غارت برد. دیگر جنایت او تازیدن اسب بر پیکر مطهر امام حسین (علیه السلام) می باشد.
عبید الله بن کامل از فرماندهان سپاه مختار او را دستگیر کرده او را برهنه کردند و دست بسته در کنار دیوار نگاه داشتند و آنقدر تیر بر او زدند تا بمرد سپس سر او را به نزد مختار بردند.

* عبیدالله بن زیاد: چهره سفاک و حاکم کوفه و مسئول همه جنایاتی که در کربلا که نسبت به امام حسین (علیه السلام) و یاران و اهل بیت او روا داشتند.
وی بدست ابراهیم بن مالک اشتر کشته شد و بعد از جدا کردن سرش و فرستادن آن برای مختار،بدنش را سوزاندند.

*سنانبن انس(لعنة الله علیه) :در روز عاشورا به گلوی امام حسین (علیه السلام) شمشیر زد و در این حال می گفت: سوگند به خدا من سر تو را تو جدا کنم با اینکه می دانم تو پسر رسول خدا و از نظر پدر و مادر، بهترین انسان روی زمین هستی. به دستور مختار سر انگشتان را بریده و سپس دستها و پا هایش را قطع کردندو او را در میان دیگ جوشان انداختند تا به هلاکت رسید.

* خولی بن یزید اصبحی: از چهره های بسیار کثیف و از عمال سر سپرده حکومت بنی امیه و از فرماندهان سپاه یزید در کربلا بود. او کشنده عبدالله بن علی و عثمان بن علی می باشد و در غروب عاشورا با تمام افتخار سر مبارک امام حسین (علیه السلام) را به کوفه برد. او پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) به غارت خیمه ها پرداخت. خولی پس از غارت خیمه ها به همراه شمر و سنان و ده نفر دیگر اسب بر بدن مطهر شهدا و امام حسین (علیه السلام) تازاندند.
ابوعمره فرمانده مختار خانه خولی را محاصره کرد. او خود را در چاه مستراح مخفی کرده بود. زن او که کینه بسیاری از او داشت، محل اختفای او را نشان داد. مختار دستور داد دست و پاهایش را بریدند و جسدش را نیز سوزاندند تا اینکه به خاکستر تبدیل شد.

* حصین بن نُمَیر: او فرمانده نیروهای نظامی عبیداله بن زیاد در کوفه بود. هنگامیکه در ظهر عاشورا امام حسین (علیه السلام) به نماز ایستاد حصین فریاد زد ای حسین هر قدر که می خواهی نماز بگزار خدا نماز تو را قبول نمی کند. او کشنده حبیب بن مظاهر است.
در نبرد سپاه شام با سپاه مختار به هلاکت رسید. مختار سر او را به همراه سر عبید الله بن زیاد و برخی دیگر از سران سپاه ابن زیاد برای محمد بن حنفیه فرستاد.

افراد دیگری هم که در حادثه عاشورا حضور داشتند و نسبت به اباعبدالله الحسین(علیه السلام) و اهل بیت آن حضرت ظلم و ستمی روا داشته بودند، بدست مختار ثقفی به سزای خود رسیدند.

البته باید در نظر داشت که بعضی از این تعابیر می تواند از نظر تاریخی محل تامل باشد و با واقعیت فاصله هایی داشته باشد. شاید عده ای برای فرونشاندن آتش خشم و غضب علیه دستگاه جور، بعضی مطالب را جعل کرده باشند. یا حتی به نیت خنک کردن دل مومنان مطالبی را با اغراق بیان کرده باشند. به عنوان نمونه درباره خولی در منابعی نوشته شده که او خود را در نهانخانه خانه مخفی کرده بود،[۱] اما بعضی نوشته اند در چاه مستراح! همچنین امکان بعضی از جعل ها به نیت تخریب شخصیت مختار می تواند صورت گرفته باشد، چنانکه نسبت دادن فرقه کیسانیه به او، وجود چنین انگیزه هایی را نشان می دهد.



عذاب شمر

علامه امینی تعریف کرده است که:

مدتها فکرمی‌کردم که خداوند چگونه شمر ملعون را عذاب می‌کند؟ و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت سیدالشهدا(ع) را چگونه به او می‌دهد؟ 
تا اینکه شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین(ع) در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستاده‌ام، در کنار ایشان دو کوزه بود، فرمود: این کوزه‌ها را بردار و برو از آنجا آب بیاور و اشاره به محلی فرمود که بسیار باصفا و با طراوت بود، استخری پرآب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود که صفا و شادابی محیط و گیاهان قابل بیان و وصف نیست. کوزه‌ها را برداشته و رو به آن محل نهادم آنها را پرآب نموده حرکت کردم تا به خدمت امیرالمومنین(ع) باز گردم. 
ناگهان دیدم هوا رو به گرمی نهاده و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر می‌شد، دیدم از دور کسی به طرف من می‌آید و هرچه او به من نزدیکتر می‌شد هوا گرمتر می شد گویی همه این حرارت از آتش اوست، در خواب به من الهام شد که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهدا(ع) است. وقتی به من رسید دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست، آن ملعون هم از شدت تشنگی به هلاکت نزدیک شده بود، رو به من نمود که از من آب بگیرد، من مانع شدم و گفتم: اگر هلاک هم شوم نمی گذارم از این آب قطره‌ای بنوشد.

حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می نمودم، دیدم اکنون کوزه‌ها را از دست من می‌گیرد لذا آنها را به هم کوبیدم، کوزه‌ها شکسته و آب آنها به زمین ریخت چنان آب کوزه‌ها بخار شد که گویی قطره آبی در آنها نبوده است، او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد، من بی‌اندازه ناراحت و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آب استخر بیاشامد و سیراب گردد، به مجرد رسیدن او به استخر، آب استخر خشک شد چنان که گویی سالهاست یک قطره آب در آن نبوده است. درختان هم خشک شده بودند او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت. هرچه دورتر می‌شد، هوا رو به صافی و شادابی و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند.
به حضور امیرالمؤمنین(ع) شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب می‌دهد، اگر یک قطره آب آن استخر را می‌نوشید از هر زهری تلخ تر و هرعذابی برای او دردناک تر بود. بعد از این فرمایش از خواب بیدار شدم.
لعن الله قاتلیک یا اباعبدالله الحسین (ع)

منابع ؛
1-البدایه النهایه، ج 8، ص 297
2-یادنامه علامه امینی ص 1
3 و 14
3-سر





یه شبِ مهتاب

                ماه میاد تو خواب

منو می‌بره

            کوچه به کوچه

 

باغِ انگوری

              باغِ آلوچه

دره به دره

            صحرا به صحرا

اون جا که شبا

                پُشتِ بیشه‌ها

یه پری میاد

              ترسون و لرزون

پاشو می‌ذاره

               تو آبِ چشمه

شونه می‌کنه

                مویِ پریشون...

 

۲

یه شبِ مهتاب

             ماه میاد تو خواب

منو می‌بره

            تَهِ اون دره

اون جا که شبا

              یکه و تنها

تک‌درختِ بید

           شاد و پُرامید

می‌کنه به ناز

          دسشو دراز

که یه ستاره

            بچکه مثِ

                        یه چیکه بارون

به جایِ میوه‌ش

                نوکِ یه شاخه‌ش

                                  بشه آویزون...

 

۳

یه شبِ مهتاب

                ماه میاد تو خواب

منو می‌بره

              از تویِ زندون

مثِ شب‌پره

                 با خودش بیرون،

می‌بره اون جا

که شبِ سیا

تا دَمِ سحر

شهیدایِ شهر

با فانوسِ خون

               جار می‌کشن

تو خیابونا

سرِ میدونا:

 

«ــ عمویادگار!

                مردِ کینه‌دار!

                             مستی یا هشیار

                                           خوابی یا بیدار؟»

 



مستیم و هشیار

                شهیدای شهر!

خوابیم و بیدار

                شهیدای شهر!

آخرش یه شب

                    ماه میاد بیرون،

از سرِ اون کوه

                  بالایِ دره

رویِ این میدون

                      رد می‌شه خندون

 

یه شب ماه میاد

یه شب ماه میاد...

احمد شاملو


بالاترین عمل بعد از نماز چیست؟

ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
«ﺻﺢ ﻋﻨﺪﻱ ﻗﻮﻝ ﺍﻟﻨﺒﻲ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ: ﺃﻓﻀﻞ ﺍﻟﺄﻋﻤﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﻟﺼﻠﺎﺓ ﺍﺩﺧﺎﻝ ﺍﻟﺴﺮﻭﺭ ﻓﻲ ﻗﻠﺐ ﺍﻟﻤﺆﻣﻦ ﺑﻤﺎ ﻟﺎ ﺍﺛﻢ ﻓﻴﻪ». 
«ﺩﺭﻳﺎﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺩﺧﺎﻝ ﺳﺮﻭﺭ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻣﺆﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﻭﺟﻬﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﺒﺎﺷﺪ». 
ﺭﻭﺯﻱ ﻏﻠﺎﻣﻲ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺳﮕﻲ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺭﺩ، ﺍﺯ ﺍﻭ ﺳﺒﺐ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ، ﮔﻔﺖ: 
ﺍﻱ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ، ﻣﻦ ﻣﻐﻤﻮﻣﻢ، ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮔﺮﺩﺍﻧﻢ، ﺷﺎﻳﺪ ﺷﺎﺩﻱ ﺍﻭ ﻣﻮﺟﺐ ﺳﺮﻭﺭ ﻣﻦ ﮔﺮﺩﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﺎﻟﻜﻲ ﻳﻬﻮﺩﻱ ﺩﺍﺭﻡ، ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻳﺎﺑﻢ. 
ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﭘﻴﺶ ﺁﻥ ﻳﻬﻮﺩﻱ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: 
ﺩﻭﻳﺴﺖ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﻃﻠﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻢ ﻛﻪ ﻏﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﻲ. 
ﻳﻬﻮﺩﻱ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻏﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﻱ ﮔﺎﻣﻬﺎﻱ ﺗﻮ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻱ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻢ ﻭ ﻣﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﻣﻲ ﮔﺮﺩﺍﻧﻢ. 
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﺸﻴﺪﻡ. 
ﻳﻬﻮﺩﻱ ﮔﻔﺖ: ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻏﻠﺎﻡ ﺑﺨﺸﻴﺪﻡ، ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻏﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺎﻟﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻋﻄﺎ ﻧﻤﻮﺩﻡ. 
ﺯﻥ ﻳﻬﻮﺩﻱ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﻬﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺑﺨﺸﻴﺪﻡ. 
ﻳﻬﻮﺩﻱ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺩﻡ. 

-سحاب رحمت : تاریخ و سوگنامه حضرت سیدالشهداء علیه السلام
 ﺻﻔﺤﻪ 46

   پندار،گفتار،کردار نیـک PGKNEEK

                    گاهی نمی توان به کتابی بیان نمود  

                    حرفی که یک حکایت کوتاه می زند




00/00
00:00
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قـلم نقش حبابی بـر لـب دریـا کشـید
 
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا؟
تـک درخـتی در بـیابان،یـکه و تنـها کشــید
 
گفتـمش نامـردمان ایـن زمـان را نقـش کن
عکس یک خنجر ز پشت سر پی مولا کشید
 
گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقـصدم
راه عشق و عاشقی و مستی و نجـوا کشید
 
گفـتمـش تصـویری از لیـلی ومـجنـون رابـکـش
عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید
 
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیـابـان بـلا،تصـویر یـک سقـا کـشـید
 
گفتمش از غربت و مظلومی و محنت بکش
فکـر کرد و چهار قـبر خاکـی از طه کشـید
 
گـفتـمش سـخـتی و درد و آه گـشـته حاصـلم
گریه کرد،آهی کشید و زینب کبری(س) کشید
 
گـفتــمــش درد دلــم را با کــــه گـویــم ای رفیــــق
عکس مهدی(عج) را کشید و به چه بس زیبا کشید
 
گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین(ع)
گــفـت ایــن یـک را بـبایــد

خـالـق

یکـتا کشـید!

   پندار،گفتار،کردار نیـک PGKNEEK



هر کس ده خصلت شعار خود سازد ، در دنیا و آخرت کار خود سازد:


1-  با حق به صدق                        2- با نفس به قهر

3- با خلق به انصاف                        4- با بزرگان به خدمت

5- با خردان به شفقت                    6- با درویشان به سخاوت

7- با دوستان به نصیحت                  8- با دشمنان به حلم

9- با جاهلان به خاموشى                10- با عالمان به تواضع




تفاوت :
||||| حقیقت ||||| و
||||| واقعیت ||||| چیست؟

آیا این دو امری ثابت یا نسبی‌اند؟

 
دو کلمه واقعیت و حقیقت در بسیاری از موارد هم معنا و مترادف‌اند و هر یک جای دیگری به کار می‌رود. اما در برخی موارد بین این دو فرق گذاشته می‌شود. در اصطلاح جدید معمولاً به خود واقعیت و نفس الامر «واقعیت» اطلاق می‌شود. اما «حقیقت» به ادراکی که با واقع مطابقت دارد گفته می‌شود. بر این اساس که بین واقعیت و حقیقت فرق گذاشته شود، در مورد واقعیت این بحث مطرح نمی‌شود که آیا واقعیت ثابت است یا موقت؛ زیرا امور واقعی و نفس الامری ممکن است دائمی و ابدی باشند؛ مانند اصل حرکت و تغییر ماده، و ممکن است موقت باشند؛ مانند واقعیات خاص مادی که مربوط به روابط اجزای مادی است. آنچه که مورد بحث و اختلاف نظر است، در مورد حقیقت است که آیا نسبی است یا ثابت.
در مورد این‌که حقیقت آیا ثابت است یا نسبی، ابتدا باید دید حقیقت چیست؟ و در واقع منشأ اختلاف در ثبات یا نسبیت حقیقت، اختلاف بر سر تعریف حقیقت است.
در فلسفه اسلامی که متأثر از فلسفه یونانی است، حقیقت به معنای ادراک مطابق با واقع است. هر قضیه‌ای که مطابق با واقع باشد، حقیقت است. بر اساس این فلسفه، اولاً: حقیقت فی الجمله وجود دارد؛ زیرا انکار حقیقت موجب اثبات آن می‌شود؛ یعنی اگر کسی بگوید تمام ادراکات ما خلاف واقع است، خود یک حقیقتی را اعتراف کرده است. ثانیاً: حقیقت، ثابت و دائمی است؛ یعنی مطابقت مفهوم و محتوای ذهنی با واقع و نفس الامر خود نمی‌تواند موقت باشد؛ بلکه دائمی است. البته دوام حقایق اولاً: مربوط به علوم حقیقی است، نه علوم اعتباری؛ نظیر قوانین مدنی و اجتماعی؛ ثانیاً: مربوط به حقایق یقینی است، نه احتمالی.
اما بسیاری از اندیشمندان، حقیقت را به معنای مطابقت ادراک با واقع نمی‌دانند، بلکه تعریف دیگری از حقیقت ارائه می‌کنند: برخی مانند پوزیتیویسم‌ها بر این باورند که «حقیقت عبارت است از توافق تمام اذهان در یک زمان بر یک قضیه». برخی دیگر مانند پراگماتیسم‌ها حقیقت را عبارت از «فکری می‌دانند که در عمل مفید و دارای تأثیر نیکو باشد». در نظر گروهی دیگر، حقیقت  عبارت است از «فکری که تجربه آن‌را تأیید کرده باشد». و...
مشکل مشترک همه این نظریات، این است که همه اینها منتهی به سفسطه و ایده آلیستی خواهد شد؛ زیرا در همه این نظریات، دریافت واقع مورد انکار قرار گرفته است. اینان خواستند از اشکالات سوفسطائیان رهایی یابند ولی خود در چاله و دام آنها گرفتار شدند. البته این عده که حقیقت را به معنای مطابقت با واقع نمی‌پذیرند می‌توانند بگویند حقیقت ثابت نداریم، بلکه حقیقت نسبی است.[1]

[1] ر. ک: مطهری، مرتضی، اصول فلسفه، ج 1، ص 103 - 108،





آلبرت‌هوبارد
«تنها‌راه‌یادگیری‌نویسندگی‌٬‌‌نوشتن‌و‌نوشتن‌است‌و‌بازهم‌نوشتن‌و‌نوشتن‌ونوشتن‌وبعد‌باز‌هم‌نوشتن‌و‌نوشتن.»

آدم‌های امن، همان‌ها که همه چیز می‌توانی بهشان بگویی... 

دفاترِ سفیــــــــد و بی خطِ نو

مثل نوارِ خام، مملو از سکوتند!

‎   پندار،گفتار،کردار نیـک 
PGKNEEK
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.