عبدالله بن سنان از یاران امام صادق علیه السّلام نقل می کند که روزی آن حضرت فرمود:ند
به زودی شبهه ای به شما روی خواهد آورد ، و حال آن که شما نه پرچم هدایتگری خواهید داشت که دیده شود و نه امامی که به شکل عمومی و کلّی هدایت کند(زمان غیبت). در این حال تنها کسانی از این شبهه نجات خواهند یافت که «دعای غریق » را بخوانند.
"یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ"
ای خدا، ای بخشنده، ای بخشایشگر، ای کسی که قلبها را دگرگون می سازی! قلب مرا بر دینت پایدار فرما!
از خدای مهربان و بزرگ بخواهیم که تا زمان ظهور حجّتش دل های ما را بر دین خود ثابت نگه دارد. آمین
بحارالأنوار 52 148 باب 22- فضل انتظار الفرج و ...
من مسیحی می شوم، عیسی اگر ثابت کند
مرده ای را زنده کرده او بدون یا علی
******
یا کلیمی میشوم موسی اگر ثابت کند
اژدها کرده عصا را او بدون یا علی
******
من غلام یوسف بازار مصرم گر بدانم
کرده بیچاره زلیخا را بدون یا علی
******
پیرو دین خلیلم گر بگوید مدعی
جان مرغان کرده احیا او بدون یا علی
******
چون بگوید حضرت یونس مریدش میشوم
زنده مانده قعر دریا او بدون یا علی
******
مسلک نوح نبی را پیشه میسازم بدانم
گشته فارغ از بلایا او بدون یا علی
******
اولین سنی عالم میشوم پیغمبرم گوید اگر
کرده دینش را محیا او بدون یا علی
PGKNEEK PGKNEEK
از خردمندی پرسیدند:
چگونه توانستی زندگی خود را بر پاکی بنا کنی؟
چرا این قدر آرامی؟
چه چیزی سبب میشود که هیچگاه خسته نشوی؟
چگونه است که دچار وسوسه نمیشوی؟
گفت: بعد از سالها مطالعه و تجربه، زندگی خود را بر پنج اصل بنا کردم:
دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم.
دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم.
دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم.
دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم.
دانستم که نه نیکی و نه بدی گم نمیشوند.
هر نیکی و بدی سرانجام به سوی صاحب او بازخواهد گشت.
پس بر خوبی افزودم و از بدی دوری گزیدم.
و هر روز این 5 اصل را به خودم یادآوری میکنم.
PGKNEEK PGKNEEK
دوستم که به اسپانیا سفر کرده بود خاطره جالبی رو تعریف کرد:
میگفت در یکی از روستاهای اسپانیا وارد قهوه خانه ای شدم و برای خود و همراهم قهوه سفارش دادم . در حالی که روی میز منتظر سفارشمان بودیم در کمال تعجب دیدیم که بعضی از مشتریان جلوی پیشخوان آمده و در حالی که خودشان تنها بودند سفارش دوتا چایی و یا دوتا قهوه میداند و میگفتند یکی برای خودم و یکی برای دیوار.
از نوع سفارش در حیرت ماندیم . متوجه شدیم که بعد از هر اینگونه سفارش پیشخدمت یک برگه کوچک که روی آن چای و یا قهوه نوشته است به دیوار پشت سرمان چسپاند و جالب اینکه دیوار پشت سرما پر از این برگه ها بود.در ذهنمان هزاران فکر به وجود آمد که دلیل اینکار چیست و این حرکت یعنی چه. در افکار خود غوطه ور بودیم ...
آدم فقیر و ژنده پوشی وارد قهوه خانه شد و سفارش یک قهوه داد اما با این جمله " ببخشید بی زحمت یک قهوه از حساب دیوار " و پیشخدمت یکی از کاغذها را روی آن قهوه نوشته بود از روی دیوار برداشت و پاره کرد و یک قهوه به آن مرد فقیر داد بدون آنکه از آن مرد پولی بگیرد.
این فقط ماییم که میریم بهشت....!!
PGKNEEK PGKNEEK
رﻭﺯﻱ ﻳﻚ ﻣﺮﺩ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ پسر ﻛﻮﭼﻜﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻩ ﺑﺮﺩ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﻣﺮﺩﻣﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﺎ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲ
ﻛﻨﻨﺪ ﭼﻘﺪﺭ ﻓﻘﻴﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﻥ ﺩﻭ ﻳﻚ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ
ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺤﻘﺮ ﻳﻚ ﺭﻭﺳﺘﺎﻳﻲ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ
ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭﺩﺭ پایان ﺳﻔﺮ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ پسرش
پرسید :ﻧﻈﺮﺕ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﻤﺎﻥ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟
پسر پاسخ ﺩﺍﺩ: ﻋﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩ پدر !
پدر پرسید :ﺍﻳﺎ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﻧﻬﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﻛﺮﺩﻱ؟
پسر پاسخ ﺩﺍﺩ:ﺑﻠﻪ پدر !
پدر پرﺳﻴﺪ :ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺳﻔﺮ ﻳﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻲ؟
پسر کمى ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺍﺭﺍﻣﻲ ﮔﻔﺖ: ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ
ﻛﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻳﻚ ﺳﮓ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻭ ﺍﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭﺗﺎ. ﻣﺎ ﺩﺭ
ﺣﻴﺎﻃﻤﺎﻥ ﻳﻚ ﻓﻮﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻭ ﺍﻧﻬﺎ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺍى ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ
ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﻃﻤﺎﻥ ﻓﺎﻧﻮﺱ ﻫﺎﻱ ﺗﺰﻳﻴﻨى
ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻭﺍﻧﻬﺎ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺣﻴﺎﻁ ﻣﺎ ﺑﻪ
ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎﻳﺶ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻍ ﺍﻧﻬﺎ ﺑﻲ ﺍﻧﺘﻬﺎﺳﺖ !
ﺑﺎ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺣﺮﻓﻬﺎى پسر ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻨﺪ ﺍﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺑﻌﺪ پسر ﺑﭽﻪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻛﺮﺩ: ﻣﺘﺸﻜﺮم پدر ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ
ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍدى ﻛﻪ ﻣﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﻓﻘﻴﺮ ﻫﺴﺘﻴﻢ!
ﺍﻧﺪﺭﻭﻣﺘﻴﻮﺱ :
ﻳﻜﻲ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﻴﺒﻴﻨﺪ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻛﺜﻴﻔﻲ
پﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ. ﺍﻳﻦ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﺪ ﭼﻪ
ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻴﺪ .......
PGKNEEK PGKNEEK