ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک
ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

ⓅⒼⓀⓝⓔⓔⓚ

پنـدار گفتـار کـردار نیک

٠٠٠٠) - پندار،گفتار،کردار نیــــک (٤) - اشعـار

هوشنگ ابتهاج


نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

«سایه» ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر

وه از این آتش روشن که به جان من و توست

----------------------- ١٣٩٣/٠٣/٣٠


ای دل تو ز هیـــــچ خلق یاری مطلب

وز شاخ برهنه ســـــــایه داری مطلب

عزت ز قناعت است و خواری ز طمع

با عزت خود بساز و خــواری مطلب



ای دل غم این جهــــان فرســـوده  مخور

بیهوده نه ای ؛؛   غمان بیهـــوده مخور

& & &

چون بوده گذشت ، و نیست نابود پدید

خوش باش و غمِ بوده و نابوده  مخور





از دل و دیده ، گرامی تر هم آیا هست 

                                             " دست " 

  آری ، ز دل و دیده گرامی تر :  دست

  شرف دست همین بس که نوشتن با اوست 

  چه سخن ها که بیان می کند از : دوست به دوست



نبیند مـــــدعــــــــــى جز خویشتن را

که دارد پرده پنـــــــــــــــــدار در پیش

گرت چشم خــــــــــــدا بینى ببخشند

نبینى هیـــچ کس عاجزتر از خویش  

 ((" سعدی - گلستان "))




گاهی گمـــــان نمـی کنـی ؛ و مـی شـود

گاهی نـمـی شــود ؛  کــــــه نـمـی شــود

گاهی هـزار دوره دعــا بـی اجـابت است

گاهی نگفته قـرعه به نام تـــو مـی شـود

گاهی گدای گدایی و بخت با تــونیست

گاهی تمـام شهـر؛ گـدای تـــو مـی شـود


++++++

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است

روز ماه رمضان ،زلف میفشان که فقیه،
بخورد روزه خود را به گمانش که شب است

زیر لب وقت نوشتن همه کس نقطه نهند
این عجب نقطه خال تو به بالای لب است

یارب این نقطه ی لب را که به بالا بنهاد ؟
نقطه هرجا غلط افتاد، مکیدن ادب است

شحنه اندر عقبست و من از آن میترسم
که لب لعل تو آلوده به ماء العنب است

پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ،
که دمادم لب من بر لب «بنت العنب» است

منعم از عشق کند زاهد و آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است

گفتمش ای بت من ،‌ بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو نه ز شرط ادب است

عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازی است «حمال الحطب» است

گر «صبوحی» به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است






نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.